-
یک نوار مشکی چسبیده بالای رخت
7 - آذرماه - 1394 17:54
زل به چشمم میزنی خیره نگاهم می کنی با نگاه عاشقت در غم تباهم می کنی می شوم مات رخت در بازی شطرنج عشق من همان سربازم و آنجا تو شاهم می کنی می شوی آرامشم در ازدحام کوچه ها از هیاهوی غمت در خود پناهم می کنی مثل یلدا می شود گیسوی زیبایت عزیز در شب گیسوی خود مانند ماهم می کنی گوشه ای از عکس تو گویی نوار مشکی است در میان...
-
ای امام هشتمی دردم دوا کن رضا
6 - آذرماه - 1394 10:41
هشتمین آرامشم اشک خداجوها رضا در قنوت عاشقان ورد دعاگوها رضا از کرم های رضا عازم به مشهد می شوم در پی عطر حرم آن عطرشب بوها رضا آب سقاخانه ات داروی دردم می شود نوش دارویم تویی ای شاه داروها رضا در پناهت می روم از غصه های روزگار ای که ضامن می شوی برکُل آهوها رضا گوشه ی دنج حرم زل می زنم من بر ضریح می شوی آرامشم در این...
-
خودکشی بر روی ریل
5 - آذرماه - 1394 16:07
روی ریل آهنی تنها و غمگین می رود آن قطار آخری بر ریل چوبین می رود یک نفر در هفتِ تیر در انتظار یک قطار در غم و اندوه خود تنها و پرچین می رود زل زده بر روبه رو بر نقطه ای در انتها با غمی اندازه ی دیوار سنگین می رود زندگی با آن غمش دیگر ندارد مزه ای مثل فرهادی شده در عشق شیرین می رود می زند از غصه اش بر سیم آخر در سرش...
-
من همان سربازم و بی تاب چشمانت شدم
4 - آذرماه - 1394 17:24
از غم دلتنگی ات اینجا دچارت می شوم مثل یک سرباز جنگی بی قرارت می شوم روز و شب سر می کنم من در امید چشم تو محو آن زیبایی چشم و نگارت می شوم پر شده افکار من از لحظه دیدار تو کشته ی آن مستی چشم خمارت می شوم در میان بمب و موشک می شوم دلتنگ تو با کمان چشم تو از نو شکارت می شوم قلب من عاشق شده از خاطر پاییزی ات در هوای این...
-
حرف خود را می زنم من عاقبت در یک شبی
3 - آذرماه - 1394 14:21
فکر کن با یار خود در این خزان در حرکتی حرف خود را می زنی در گوش او در خلوتی می زند با نم نمش باران میان حرفتان در خیالت می زنی احساس خود درصحبتی حرف خود را می زنی اما فقط در نامه ای می گذاری حرف خود در دست او در پاکتی قسمتت شد دست او آخر میان این هوا اینکه با یارت شدی دارد یقینا حکمتی حرف خود را می خوری از شدت کم رویی...
-
اشتباهی دیدمت
2 - آذرماه - 1394 10:41
محتمل پیش آمده در کوچه ای ویران شوی با نگاه سرد او آواره در تهران شوی می روی دنبال او اما نمی دانی چرا می روی تا در پی اش مانند آن باران شوی در دل طوفان تهران زل به چشمانش زدی تا که با چشمان او مانند آن طوفان شوی آنکه دارد می رود، با خود دلت را می برد می روی در کوچه ها تا در پی اش پرسان شوی ناگهان یخ می زنی وقتی که...
-
می کند کشف حجاب در باد و طوفان شدید
1 - آذرماه - 1394 17:59
دختری چادر به سر در کوچه ای رنجیده است او که از دست کسی در لحظه ای ترسیده است پشت سر در کوچه ها ژاندارم و مامور پلیس تا نبیند موى او چادر به سر پوشیده است در پی موهای او مامور و طوفان و پلیس در پی کشف حجابش هر کسی کوشیده است ناگهان در کوچه ای او دیده مامور پلیس می دود در کوچه ها از ترس آنچه دیده است می وزد باد شدیدی...
-
آتش بگیر تا بدانی چه می کشم
30 - آبانماه - 1394 16:20
دیده ای در زیر باران یک نفر آتش گرفت یا که از درد خیابان یک نفر آتش گرفت یک جنوبی از غمش قلبش شده خرماپزان در همان خرماپزان آن یک نفر آتش گرفت یک نفر سرشار غم با اندکی بنزین سرد رو به روی پارلمان آن یک نفر آتش گرفت عاشقی بی تاب آن موی پریشانی شده از غم موی پریشان یک نفر آتش گرفت پخش اخبار جهان گوید شبی در آن زمان از...
-
ما همه دیوانه ایم از عشق تو در این جهان
29 - آبانماه - 1394 10:47
خوش شود اوقات من درخوابِ شیرین، دیدنت می شود تعبیر آن با ابنِ سیرین، دیدنت رد پایت مانده بر یک تکه از احساسِ من آرزویم می شودبا قلبِ غمگین، دیدنت عکس تو در قاب خود دارد نگاهم می کند خاطراتت زنده شد در قابِ زرین، دیدنت کل تعبیر جهان گوید که می آیی ولی رفته ای سوی خدا با دردِ دیرین، دیدنت آمدی در خوابِ من اما فقط در...
-
بی تو صبحم می شود مانند شب تاریک و سرد
28 - آبانماه - 1394 16:17
دست من را ول نکن حالا که سویم آمدی با خودت شعری بخوان وقتی به کویم آمدی فصل زیبایی شده پاییز و باران با لبت با غزل های لبت از رو به رویم آمدی همچو باران ناگهان گم می شوم در چشم تو زیر باران از غمم در جست جویم آمدی پخش اخبار جهان یک لحظه فوری می شود آمدی خوش آمدی همچون دوایم آمدی می رود تصویر تو مانند پخشی مستقیم با...
-
در زمستان جای تو خالی تر از قبلش شده
26 - آبانماه - 1394 11:26
با همان آهِ دلم دستان خود ها کرده ام در دلم من آتشِ عشقِ تو برپا کرده ام گم شده احساسِ من در زیر باران از غمت درد دوری از تو را در کوچه پیدا کرده ام حس من نسبت به تو از چشم من پیدا شده حس خود را با غمت اینگونه رسوا کرده ام برف تهران می رسد آهسته بی دستان تو دست خود را از غمت در جیب خود جا کرده ام زیر باران می نویسم...
-
منتظر هستم تو را هر شب ببینم وقت خواب
25 - آبانماه - 1394 17:38
در خیالم روز و شب با خاطرت سر می کنم تا ببینم چشم تو من فکر دیگر می کنم مثل برگی در خزان از غصه های یک درخت رفتنت را با دلم هر لحظه باور می کنم خیس باران می شوم در این خیابان بلند زیر باران با غمت چشمان خود تر می کنم برف تجریش و غمش با گرمی دستان تو از غم دستان تو با جیب خود سر می کنم قرص خواب لعنتی آورده اندوه تو را...
-
باد باید بوزد، که پریشان بشود موهایت
24 - آبانماه - 1394 18:14
مانند پرچم می شود موهای تو در بین باد دنبال موهای توام من هم دقیقا عین باد ویران شده احساس من با دیدن موهای تو حالم پریشان می شود با موی تو در حین باد در حال رقصی دیدنی موهای تو در این هوا زیبا شده موهای تو با رقص خود مابین باد تا موی تو پیدا شود از گوشه های روسری باید بسازم اینچنین من از غمت کمپین باد آواره ی موی...
-
چشم خود را بسته ام تا من تماشایت کنم
24 - آبانماه - 1394 13:06
می نشینی رو به رو، تا من تماشایت کنم تا دلم را اینچنین مجنون و شیدایت کنم من نگاهت می کنم با چشم بسته در دلم تا که من با یک نگاه، اینگونه پیدایت کنم کار هر روزم شده خیره شدن بر ساعتم با غمت من در دلم ،امروز و فردایت کنم آرزویم این شده شاید ببینی خواب من اندکی خوابم ببین تا غرق رویایت کنم بسته ام چشمان خود، تا در خیالم...
-
آدمی یعنی همان کاری ز دستان خدا
23 - آبانماه - 1394 18:13
زندگی یعنی همان رحمت ز الطاف خدا مهربانی بوده در قران ز اوصاف خدا سوریه یا در یمن یا که اخیرا در پاریس هر کسی آدم کشد او کرده اجحاف خدا محمدصادق رزمی
-
خنده ات تنها دوای درد من
23 - آبانماه - 1394 13:31
از غم تنهایی ام درچهره ماتم می شود این غزل با چشم تو زیبای عالم می شود عاقبت می آیی و با خنده سویم می روی غصه هایم اینچنین با خنده خاتم می شود غنچه اش وا می شود گل های زیبای دلم بر گل احساس من یک قطره شبنم می شود تا نباشی از غمت غمگین و تنها می شوم خنده ی زیبای تو آن لحظه مبرم می شود در دلم غوغا شده از درد سخت دوری ات...
-
فدایت گشته ام اما نمیبنی مرا
22 - آبانماه - 1394 17:46
این غزل را با خودت در زیر بارانم بخوان با هجوم اشک خود در زیر چشمانم بخوان قلب تو از رفتنم آواره شد در کوچه ها درد دوری از مرا در آن خیابانم بخوان عکس من شاید شود تنها پناه غصه ات شعر غمگیمن مرا با درد هجرانم بخوان شهر تهران می شود شهری پر از اندوه من شعر من را با غمت در قلب تهرانم بخوان تیتر کیهان میشوی با غصه ات...
-
پل گیشا
22 - آبانماه - 1394 12:30
دارد به دلش غصه ی دنیا پل گیشا همچون دل من خسته و تنها پل گیشا از غم شده لبریزتر از هر دل عاشق غم های دلش هم شده پیدا پل گیشا با نم نم باران و غمی در دل پاییز از عشق خزانی شده شیدا پل گیشا چشمم شده باران ز غم درد غریبم از اشک دو چشمم شده دریا پل گیشا در اوج خزان در پل گیشا شده طوفان با یاد غمت چون شده غوغا پل گیشا...
-
این روش درمانی است
22 - آبانماه - 1394 11:46
خنده کن تا با لبت من خنده درمانی کنم می شود با خنده ات من چهره خندانی کنم با لب خندان تو عشقم دوباره زنده شد می شود با خنده ات این غصه پایانی کنم با نگاه شاد خود بر من کمی هم خیره شو تا کمی با چشم تو احساس شاهانی کنم ناگهان لبخند تو با قطره باران محو شد زل زدم بر آسمان تا بلکه بارانی کنم یاد لبخندت بخیر در زیر باران...
-
پیر شدم از غم تو با دل و جانم
21 - آبانماه - 1394 17:50
من منتظرت بودم و دیگر نفسم رفت مانند هوا بودم و آن خوار و خسم رفت برفی شده موهایِ سرم مثل زمستان من پیر شدم از غم تو، آن هوسم رفت افتاده دلم در قفسِ عشقِ قشنگت آن مرغِ خوش الوانِ دلم از قفسم رفت یک عمر ز اندوه و غمت سوخته ام من از شدت عشقت همه یِ کار و کسم رفت تا لحظه آخر شده ام چشم به راهت شاید تو بیایی، چه کنم، من...
-
می روی با غصه ات سوی فرودگاه امام
21 - آبانماه - 1394 12:08
با غمش در دل باران تو چه تنها شده ای تو خودت مثل همان قصه ی لیلا شده ای همچو آن لحظه ی زردی به چراغ میدان بودنت نقض شده، تا که تو پیدا شده ای از غمش پر شده چشمت به غم آبان ماه به خودت آمدی و عازم دریا شده ای به سرت می زند اینبار، فراموشش کن تا فراموشش کنی، عاشق و شیدا شده ای عاقبت از غصه اش، عازم به خارج می شوی با دلی...
-
ای مهربان نام پدر
20 - آبانماه - 1394 17:23
دیوان شعری از غزل، در چشم هایش جاری است دستان زحمت دیده اش، از غصه هایِ باری است آغاز شعرم می شود، با نامِ زیبایِ پدر آن نام زیبایِ پدر، اما خودش هم شعری است تاول زده بر دست او، او که شده نامش پدر چشمان پرمهرِ پدر، از غصه هایت ابری است وقتی که غم در زندگی، مانندِ باران می شود در اوج بارانِ غمت، دستِ ِپدر چون چتری است...
-
آتش شده ام از غم تو از غم دوری
20 - آبانماه - 1394 12:38
شیرین سخنم ای گل قندم تو کجایی؟ از عشق تو دیوانه ی بندم تو کجایی؟ آواره ی تهران شده ام از غم مویت من در پی آن مویِ کمندم تو کجایی؟ سروی شده آن قامتِ رعنا و بلندت من عاشق آن سروِ بلندم تو کجایی؟ آغاز شده عشقِ من از چشم سیاهت دیوانه آن چشمِ پسندم تو کجایی؟ می سوزم و از دوریِ تو در تب و تابم آتش شده ام ازتبِ تندم تو...
-
زیر باران می روم من با غمت
19 - آبانماه - 1394 20:09
با خاطراتی در قدیم، من در خیالت می روم از نو دوباره با دلم ، قربان خالت می روم چشمانِ خیست در دلم، از نو دوباره زنده شد دارم دوباره در پیِ، اشکِ زلالت می روم در اوج شب ها مویِ تو، مانند یلدا می شود دارم به دنبالِ همان، ماهِ هلالت می روم رد لبت مانده هنوز، بر گوشه یِ فنجانِ من با بختِ خود در آن تهِ،فنجان فالت می روم...
-
بیا با من کمی قدم بزن
19 - آبانماه - 1394 18:31
درخیالت زیر باران می زنی با من قدم؟ با هوایت در خیابان می زنی با من قدم؟ با غمت تنها شدم مانند برگی در خزان در غم پاییز و هجران می زنی با من قدم؟ بوی مویت آمده در باد سردی از خزان با همان موی پریشان می زنی با من قدم؟ قهوه می ریزم کمی در آب فنجانت عزیز تا در آید فال فنجان می زنی با من قدم؟ کل تهران با غمش یک موزه از...
-
یک نفر در کوچه ها عطر تو را بر خود زده
18 - آبانماه - 1394 19:26
همراه بادی در خزان، پیچیده عطرت در هوا از دوری ات در قلب من، پیچیده یادت در هوا یک دختری در کوچه ها، عطر تو را بر خود زده با عطر تو آن دخترک، آورده بویت در هوا من مثل آن مقتولم و آن دخترک هم قاتلم کشته مرا او اینچنین، با عطر سردت در هوا با بوی عطرت ناگهان، باران تندی می زند همراه عطرت آمده، باران اشکت در هوا با بوی...
-
دردی به قلبم مانده که اندازه ی تهران شده
18 - آبانماه - 1394 11:59
وقتی که باران می زند، اشکم به چشمم می زند هر قطره باران بر دلم، آتش به قلبم می زند اینجا هوا بارانی و دلتنگ شهرت می شوم از دوری ات با چشم من، باران به شهرم می زند بوشهرم و از دوری ات، مانند تهران گشته ام آنجا که دستت بر دلم، مرهم به زخمم می زند فرقی ندارد بهمنی با سنگی و با ساحلی وقتی هوای شهرمان، بر فکر و ذکرم می زند...
-
تهران شده یک موزه از غم های سنگین دلم
17 - آبانماه - 1394 12:22
وقتی کنارم دارمت، من سویِ چمران می روم با گرمیِ دستانِ تو، سمتِ خیابان می روم بر روی دنده دستِ تو، محکم شده بر دستِ من حالا ببین با شادی ات، من هم شتابان می روم با تو چه شیرین می شود، این ازدحامِ شهرتان در ازدحامِ این خزان، دارم شمیران می روم اشعارِ بالا آرزوست، در واقع من تنها شدم با خاطرت در این خزان، تنها به باران...
-
دوباره خیره شو بر من
16 - آبانماه - 1394 17:52
دوباره خیره شو بر من اگر روزی مرا دیدی صدایم کن تو در باران اگر جایی مرا دیدی اگر رویای من دیدی برایم دست خود بگشا بیا بازم به آغوشم اگر گاهی مرا دیدی صدایت میزنم از خواب، تو را با نور خورشیدم بیا صبحانه با من باش اگر صبحی مرا دیدی پیاده می روی منزل تو در باران بعد از ظهر قدم هایت بزن با من اگر عصری مرا دیدی کنارم...
-
ای کاش شعر مثل رمان بود
15 - آبانماه - 1394 19:05
تا عطر تنت در دل من ورد زبان است بین من و تو باد فقط نامه رسان است تا بوی تو را پخش کند با دل و جانش هر جا بروی پشت سرت باد روان است رسوا شده عشقم به تو و چشم سیاهت عشقی که عیان است چه حاجت به بیان است برگی شده احساس دلم در دل پاییز از دوری تو فصل بهارم چو خزان است شاید بشوی عاشق من در ته این شعر چون آخر این شعر ببین...