ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

گر که یارم زنده بود اینگونه دل تنها نبود

بی وفا در پیش من دستان او محکم نگیر
لااقل از آن لبش آن بوسه را هر دم نگیر
پیش چشمانم دگر شادی نکن با آن رقیب
حال من را اینچنین با غصه ها و غم نگیر
گاه گاهی با پیام یا گاهی هم با متن چت
یک سراغ از حال من اینگونه آن را هم نگیر
وقت خنده با رقیب یادت بیاید این سخن
وقت تنهایی خود با گریه ات حالم نگیر
گر که یارم زنده بود اینگونه دل تنها نبود
پیش این تنهاترین دستان او محکم نگیر

محمدصادق رزمی

از درد تو در سینه خود تاب ندارم

بی تابم و از درد و غمت خواب ندارم
دیگر به دو چشمم به خدا آب ندارم
دلتنگم و با هیچ کسی حرف ندارم
با درد تو در سینه خود تاب ندارم
از شدت دلتنگی خود زار و خرابم
زیرا که دگر عکس تو در قاب ندارم
مرداب دلم خشک شده از غم اینکه
نیلوفر خود در دل مرداب ندارم
بیدارم و دیگر به خدا  تاب ندارم
دلتنگم و از دوری تو خواب ندارم

محمدصادق رزمی

بی تو دیگر قلب من ویران شده از درد تو

بی تو تنها بودنم در زیر باران ساده نیست
شاد بودن در جهان با چشم گریان ساده نیست
بی تو وقتی از غمت دلتنگ چشمت می شوم
عابری تنها شدن در شهر تهران ساده نیست
بین جمعی آشنا وقتی که از شادی خوش اند
خنده های زورکی با درد پنهان ساده نیست
هر زمان از درد تو شب های من پر غصه است
گریه های هر شبم از درد هجران ساده نیست
بی تو دیگر قلب من ویران شده از درد تو
زنده ماندن در جهان با قلب ویران ساده نیست

محمدصادق رزمی

یاد تو بر قلب من سنگین و غمگین می زند

مثل بارانی که آن بی تاب و سنگین می زند
یاد تو بر قلب من سنگین و غمگین می زند
وقت تنهایی که من در اشتیاقت خفته ام
غصه ات تنها فقط یک سر به بالین می زند
تا که گاهی اندکی در چهره خندان می شوم
آن میان بر قلب من آن درد دیرین می زند
بی تو باران بر دلم وقتی که تنها می شوم
بر دل پر آتشم گویی که بنزین می زند
می زند هر شب به دل یاد تو در تنهایی ام
مثل بارانی که آن بی تاب و سنگین می زند

محمدصادق رزمی


خداحافظ تو ای معشوق که درد سینه ام بودی

خداحافظ گلم زیرا دگر من را نمی بینی
مرا دیگر چنین تنها در این دنیا نمی بینی
خداحافظ گل نازم تو بودی محرم رازم
شبیه عاشقی چون من دگر اینجا نمی بینی
دگر در آذر و آبان بدون دست تو در دست
به زیر نم نم باران چنین تنها نمی بینی
ببین حالا که در خاکم خداحافظ گل زیبا
مرا دیگر چنین تنها در این دنیا نمی بینی
برو ای عشق زیبایم دوباره پیش معشوقت
که مجنونی شبیه من چنان شیدا نمی بینی

محمدصادق رزمی

هر روز هفته را ز غمت جمعه می کنم

هر شب کنار عکس تو گریه می کنم
با اشک خود ز نبودت مویه می کنم
حالا که نیستی و دگر من ندارمت
آخر ببین ز غمت سکته می کنم
تا پروانه شدن و پر کشیدنم به تو
در کنج خلوت خودم  پیله می کنم
فرقی نمی کند شنبه و جمعه برای من
هر روز هفته را ز غمت جمعه می کنم
تا کم شود درد تو در سینه ام عزیز
هر شب کنار عکس تو گریه می کنم

محمدصادق رزمی

می روم زیر پتو، تا کمی گریان بشوم

قسمتم شد که دگر، بی تو پریشان بشوم
مثل یک ارگ خراب، خسته و ویران بشوم
کار دل بود که من، در وسط فصل بهار
اینچنین عاشق تو، بین خیابان بشوم
تا که هر شب غم تو، اندکی کمتر بشود
می روم زیر پتو، تا کمی گریان بشوم
تا که رسوا نشود، درد تو در سینه من
پشت یک خنده تلخ، دزدکی پنهان بشوم
تا که من تا به ابد، عاشق و تنها بشوم
قسمتم شد که دگر بی تو پریشان بشوم

محمدصادق رزمی

من همان سیزده ام، کز غم تو در به درم

تو نبودی و ندیدی، که چه آمد به سرم
با همه پیری خود، بی تو هنوزم پسرم
تا کمی تازه شود، خاطره ات در دل من
از نو افتاده قدم، بر سر کویت گذرم
تو که رفتی و ندیدی، چه کشیدم بعدت
به خدا در همه جا، بی تو  در آمد پدرم
بعد تو با غم تو، شاعر چشمت شده ام
می سرایم ز غمت،  این شده تنها هنرم
چو همان سیزده که، از همه عالم به در است
من همان سیزده ام، کز غم تو در به درم
هر که با یار خودش، با همه پیری پدر است
من ولی با غم تو، بی تو هنوزم پسرم

محمدصادق رزمی

عاشقت بودم ولی، من گر نفهمیدم چه شد

تا که دیدم چشم تو، دیگر نفهمیدم چه شد
با چنین احوال بد، بهتر نفهمیدم چه شد
عاشقم یا من خلم، یا آنکه من بد دیده ام
هرچه کوشش کرده ام، بدتر نفهمیدم چه شد
من نمیدانم چرا، اینگونه عاشق گشته ام
با تمام هوش خود، آخر نفهمیدم چه شد
اندکی حالم ببین، من را در آغوشت بکش
عاشقت بودم ولی، من گر نفهمیدم چه شد
یادم آمد دیدمت، در سالن دانشکده
بعد از آن تا دیدمت، دیگر نفهمیدم چه شد

دلم تا آخرم عمرم، اسیر شهد عشقت شد

من و این ساحل دریا، من آن درد دریایی
دوباره یاد تو در دل، دوباره اوج تنهایی
من و این مغرب دلگیر، من و این نم نم باران
ببین می بارد از چشمم، دوباره اشک رسوایی
ز دردت بس که دلگیرم، غمت آمد به دیدارم
به قلبم می زنم از نو، غمی از جنس شیدایی
دلم تا آخرم عمرم، اسیر شهد عشقت شد
تو با آن عشق شیرینت، شبیه شهد خرمایی
دوباره نم نم باران، دوباره بارش اشکم
من و این ساحل بوشهر، من و این درد تنهایی

محمدصادق رزمی

من به آن چشمان تو باید به هر قیمت رسم

می رسد روزی عزیزم با تو بر جنت رسم
من به پایان غمت در ظلمت و محنت رسم
مثل یک سریال خوش شاید در آخر ما شویم
من به آن دستان تو شاید در آن قسمت رسم
این جهان قسمت نشد من با تو باشم اندکی
آن جهان شاید عزیزم با تو بر حاجت رسم
این جهان یا آن جهان فرقی ندارد بر دلم
من به آن چشمان تو باید به هر قیمت رسم
تا کمی در قلب من اندوه تو کمتر شود
میدهم خود را به باد شاید به دستانت رسم

محمدصادق رزمی

تو رفتی و قسم خوردم، که باشم تا ابد تنها

خدا را خوش نمی آید، چنین دل را بسوزانی
که با آن برق چشمانت، دلم را هم بلرزانی
ندارد ارزشش ای عشق، در این تنهاییِ دنیا
که با آن بی محلی ها، مرا از خود برنجانی
زمانی عاشقم بودی، در آن ایام آغازین
چرا از بودنت با من، چنین حالا پشیمانی
تو رفتی و قسم خوردم، که باشم تا ابد تنها
ببین حالا ز تنهایی ،دو چشمم گشته بارانی
برو با عشق خود عشقم، ولی اینرا بدان دیگر
نداری اینچنین حقی، که این دل را بسوزانی

محمدصادق رزمی

همیشه قسمت عاشق پر از اندوه و تنهایی ست

همیشه قسمت عاشق پر از اندوه و تنهایی ست
دو چشمش از غم عشقش شبیه ابر دریایی ست
دلش خوش می شود وقتی خبر از عشق او آید
درون قلب او حتما چنین آن لحظه غوغایی ست
یقینا اوج غم هایش بر او در آخر شب هاست
زمانی که ز اندوه اش غمش تا مرز شیدایی ست
به زیر نم نم باران بدون دست معشوقش
یقینا از غمش آنگاه درون سینه بلوایی ست
رسیدم من بر این باور که عاشق تا ابد تنهاست
همیشه قسمت عاشق پر از اندوه و تنهایی است

محمدصادق رزمی

با تو بر آغاز خود، بنگر چه نزدیکم عزیز

من همیشه عاشقم، اما بهاران بیشتر
تا ابد دلتنگتم، در زیر باران بیشتر
هر زمان خیسم ز غم، اما به باران خیس تر
خیسم از اندوه تو، در ماه آبان بیشتر
هر کجا من میروم، دلتنگ چشمت میشوم
هر کجا دلتنگتم، اما به تهران بیشتر
با تو بر آغاز خود، بنگر چه نزدیکم عزیز
بی تو بنگر عشق من، حالا به پایان بیشتر
دوستت دارم ولی، در زیر باران بیشتر
پشت هم میبوسمت، اما هراسان بیشتر

محمدصادق رزمی

شده آیا ز غمش خواهش تو مرگ شود

شده آیا ز غمش عمر و دلت پیر شود
یا که از عطر بهار قلب تو دلگیر شود
دلخوشی های دلت عطر و خیالش بشود
با خیالش یهویی قلب تو تسخیر شود
شده آیا که فقط همدم تو عکس شود
چشم خیست ز غمش خیره به تصویر شود
شده آیا ز غمش خواهش تو مرگ شود
با غمش قلب و دلت از همه کس سیر شود
همه شب خواب خوشت دیدن یارت بشود
صبح هر روز ولی درد تو تعبیر شود
من که از غصه تو عمر و دلم پیر شده
شده آیا که تو هم قلب و دلت پیر شود

محمدصادق رزمی

وقت رفتن شده و دیر رسیدی عشقم

سرطان آمده و رو به خدا من شده ام
روح شد پیکر من مثل هوا من شده ام
می زند یک غصه ای بر این دلم تنها فقط
غصه اینکه فقط از تو جدا من شده ام
دلخوشم با همه دردم که در این بیماری
عاقبت ای گل من بر تو فدا من شده ام
از خدا خواسته ام مرگ کمی دیر کند
تا بیایی به برم رو به دعا من شده ام
وقت رفتن شده و دیر رسیدی عشقم
مرگ من آمده  و رو به خدا من شده ام


محمدصادق رزمی

رفتنت داغ بدی داشت به جانم ای عشق

هر چه کردم به دلت قلب تو همراز نشد
بعد تو بلبل جان عاشق پرواز نشد
شرم کردم که به تو عاشقی ابراز کنم
عشق من بی تو دگر بر کسی ابراز نشد
قلب من پنجره ای رو به خیالت بودش
که شبی رفتی و آن رو به کسی باز نشد
رفتنت داغ بدی بود به جانم ای عشق
مثل داغت به دلم داغی اهواز نشد
خواستم با تو فقط عاشقی معنا بشود
هر چه کردم به دلت قلب تو همراز نشد

محمدصادق رزمی

من خدا را بنده ام چون تو مسلمان بوده ای

این درست است زنده ام اما نکردم زندگی
بی تو قلبم در جهان خو کرده با افسردگی
من که افتادم دگر از چشم زیبایت عزیز
بی تو حالا پر شدم از درد این افتادگی
آنچنان آشفته ام در این جهان از رفتنت
عاقبت دق می کنم با این همه آشفتگی
من خدا را بنده ام چون تو مسلمان بوده ای
زین سبب با رفتنت خو کرده ام با بندگی
یک شبی گفتم به تو با رفتنت من مرده ام
رفتی و من زنده ام اما نکردم زندگی

محمدصادق رزمی

عاقبت از غصه ات من هم به پایان می شوم

گرچه گاهی با غمت در دل پریشان می شوم
با همین یادت ولی آن لحظه در مان می شوم
با خیالت هر زمان تا چشم من تر می شود
آن زمان از درد تو مانند طوفان می شوم
بی تو در شهرم عزیز تا جفت عاشق دیده ام
پشت یک لبخند تلخ آن لحظه پنهان می شوم
آنچنان اندوه تو در سینه پنهان گشته است
عاقبت از غصه ات من هم به پایان می شوم
هر زمان زل میزنم بر عکس تو در این اتاق
آن زمان از غصه ات در دل پریشان می شوم

محمدصادق رزمی

روی قبرم سنگی ام آنجا نوشتی بی خیال

تا نوشتم عاشقم آنجا نوشتی بی خیال
من نوشتم در دلی اما نوشتی بی خیال
زیر هر شعری ز عشق تا اسم تو آورده ام
تا که دیدی آن نظر در جا نوشتی بی خیال
زیر باران تا که من از پنجره می بینمت
روی آن شیشه تو هم  با ها نوشتی بی خیال
روی ساحل تا که من آنجا نوشتم عاشقم
روی آن ساحل فقط با پا نوشتی بی خیال
وقت رفتن از جهان وقتی که من هم مرده ام
روی قبرم سنگی ام آنجا نوشتی بی خیال

محمدصادق رزمی

مرا در این غم و غربت، تک و تنها رها کردی

تو رفتی ای عزیز من، ولی من همچنان هستم
تو تنها آن زمان بودی، ولی من هر زمان هستم
مرا در این غم و غربت، تک و تنها رها کردی
که من تنهاترین آدم، ز دردت در جهان هستم
تو را گم کرده ام ای عشق، نمی دانم کجا رفتی
به دنبال نشان تو، که حتی یک نشان هستم
ز یادت بس که باریدم، نمانده اشک چشمانم
شبیه رود زاینده، میان اصفهان هستم
فراموشم شده لبخند، فراموشم شده شادی
ببین از بس که غمگینم، به شادی بد گمان هستم

محمدصادق رزمی

چه شب بدی ست امشب که تو را در آن ندارم

چه شب بدی ست امشب که تو را در آن ندارم
چه بهار تلخ و بی سردی که تو را چنان ندارم
شده این جهان ز دردم چو قفس به آن پرنده
به خدا که بی تو دیگر به نفس توان ندارم
چه تفاوتی است اینک به بهار و آن خزانم
که تو را در این بهاران چو به آن خزان ندارم
به کجا تو رفتی ای عشق که شدم پی ات روانه
تو خودت بگو کجایی که ز تو  نشان ندارم
به خدا که بی تو هر شب پرم از غم جدایی
چه کنم به حال دنیا که تو را در آن ندارم

محمدصادق رزمی

ای که بر تنهایی ام لبخند تلخی می زنی

یاد چشمانت بخیر با آن بهاری داشتم
در میان روزگار من هم نگاری داشتم
بین آن دریای غم وقتی که تنها می شدم
با نگاه عاشقت من هم قراری داشتم
غرق شادی میشدم وقتی که میدیدم تو را
در کنارت روز و شب من روزگاری داشتم
آرزو دارم شبی حالا که رفتی با خدا
در کنار قبر تو من هم مزاری داشتم
ای که بر تنهایی ام لبخند تلخی می زنی
این خزانم را نبین من هم بهاری داشتم


محمدصادق رزمی