وقتی کنارم دارمت، من سویِ چمران می روم
با گرمیِ دستانِ تو، سمتِ خیابان می روم
بر روی دنده دستِ تو، محکم شده بر دستِ من
حالا ببین با شادی ات، من هم شتابان می روم
با تو چه شیرین می شود، این ازدحامِ شهرتان
در ازدحامِ این خزان، دارم شمیران می روم
اشعارِ بالا آرزوست، در واقع من تنها شدم
با خاطرت در این خزان، تنها به باران می روم
یادش بخیر آن خانه ات، در برجِ زیبایِ سپید
دارم به یاد آن قدیم، برجِ مهستان می روم
مانده هنوزم عاشقت، این مردِ تنهایِ جنوب
با قلبِ بی تاب از غمت، دارم چه لغزان می روم
اینجا عزیزم شهرِ توست، شهری پر از اندوهِ تو
حالا که دیگر رفته ای، از شهرِ تهران می روم
محمدصادق رزمی