ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

با صدای روضه خوان اشکم نمایان می شود

اربعین از غصه اش این سینه گریان می شود
با غم مولا حسین ایران پریشان می شود
از نفس افتاده ام با دود این شهر کثیف
مرهم این حال من آن مرز مهران می شود
بس که اندوه و غمش در شهر پیدا گشته است
رنگ مشکی هر طرف رنگ خیابان می شود
در میان مجلسش با نوحه های زینبی
با صدای روضه خوان اشکم نمایان می شود
قطره های اشک من از غصه های کربلا
کل دارایی من در این جهان آن می شود
مهر مولایم حسین در سینه ام در آخرت
در همان روز حساب بر من نگهبان می شود

محمدصادق رزمی

تمام آن جدایی ها همه تقصیر قلبم بود

نوار قلب من بی تو ز اندوه ات پریشان است
که خط صاف آن اکنون دقیقا خط پایان است
رسیدم آخرش ای عشق به آن چشمان زیبایت
چرا بابا ز این حالم ز غم اینگونه گریان است؟
رسانده قلب من بابا مرا حالا به معشوقم
چرا بابا ز احوالم غمی در چشم مامان است؟
تمام آن جدایی ها همه تقصیر قلبم بود
که با پایان آن ضربش رسیدنها چه آسان است
من و تو در کنار هم چه پایان دل انگیزی
ببین حالا که دلشادم ز اندوه که باران است؟

محمدصادق رزمی

با تو در خواب و خیال از نو هوایی می شوم

با خیالت در قدیم من غرق رویا می شوم
با تو در خوابم ببین اینگونه زیبا می شوم
زیر باران در خزان با بودنت در این خیال
با تو در باران و غم اینگونه تنها می شوم
کاش می شد زندگی مانند رویا می شدش
گر شود این اتفاق با بودنت ما می شوم
با تو در خواب و خیال از نو  هوایی می شوم
اینچنین در خاطرم آن لحظه شیدا می شوم
راس ساعت در دلم امشب بیا در خواب من
با تو هر شب در خیال درگیر رویا می شوم

محمدصادق رزمی

چه میشد بی تو می مردم در این تنهایی تلخم

در این شب های بارانی دلم بسیار می گیرد
که حتی از غم تلخت در این اشعار می گیرد
شدم محو تماشایت به آن عکست به دیوارم
ببین حالم  ز لبخندت به آن دیوار می گیرد
چه میشد بی تو می مردم در این تنهایی تلخم
دلم از غصه ات حتی از  این افکار می گیرد
تو شاید از غم قلبم دچار غصه ها باشی
دلت شاید از این دردم از این پندار می گیرد
رسانده غصه ات من را به نزدیکی یک مردن
که حتی قلب من از درد ببین اینبار می گیرد

محمدصادق رزمی

من را در این تنهایی ام، اینجا فراموشم نکن

رفتی ولی ای عشق من، آنجا فراموشم نکن
لطفا در این تنهایی ام، من را فراموشم نکن
آن روز تلخ رفتنت، مانده هنوزم در دلم
رفتی تو هم پیش خدا، اما فراموشم نکن
تنها شده ام با غصه ات، در این جهان لعنتی
من را در این تنهایی ام، اینجا فراموشم نکن
گاهی بیا در خواب من، وقتی که دلتنگ توام
در آن جهان هم عشق من، حتی فراموشم نکن
حالا که از دلتنگی ات، بوی خزان دارد دلم
این شد تمام خواهشم، تنها فراموشم نکن


محمدصادق رزمی

قلبم شده شاگرد تو در محضر عشقت

قلبم شده غمگین به خدا بر سر عشقت
حالا که رسیدم به غم آخر عشقت
چشمت شده استاد دلم در نم باران
قلبم شده شاگرد تو در محضر عشقت
وقتی که تو رفتی و شدم یکه و تنها
وا شد دل من رو به غم منظر عشقت
آخر چه کند این دل من با غم آبان
وقتی که خزان هم شده یاد آور عشقت

محمدصادق رزمی

باور گشته دگر پیش خدا رفت که رفت

غم هر روز دلم پای همان بود که رفت
عشق او در وسط این دل و جان بود که رفت
قلب من در تپش مهر کسی هست که بود
مهر او در دل من مهر خزان بود که رفت
اشک بارانی من از غم او هست که رفت
گریه هایم همگی از غم آن بود که رفت
باور گشته دگر پیش خدا رفت که رفت
بی گمان پای خدایم به میان بود که رفت
تلخی خاطره ها مال کسی هست که ماند
غم این خاطره ها پای همان بود که رفت

محمدصادق رزمی

تهران شده از درد تو چون بندر بوشهر

بی دست تو در شهر و خیابان چه کنم من
با غربت آن چشم درخشان چه کنم من
آتش به دلم می زند این نم نم باران
از درد تو با این نم باران چه کنم من
یک داغ بزرگی ز غمت مانده به قلبم
با سوزش این قلب پریشان چه کنم من
تهران شده از درد تو چون بندر بوشهر
بی تو ز غم ساحل تهران چه کنم من
افتاده دو چشمت به ته قهوه فنجان
با چشم تو در قهوه فنجان چه کنم من
تنها شده ام از غم تو در همه دوران
حالا تو بگو با غم دوران چه کنم من

محمدصادق رزمی

با چه رو آبان و مهر، بی چشم تو آذر شود

مهر و آبان در خزان، با آذرش آخر شود
بی تو باید این خزان، با درد من آذر شود
خسته ام از روزگار، از این همه اندوه و غم
اندکی خوابم بیا، تا خستگی ها در شود
بی تو تنهایم عزیز، اما ببین باور بکن
حال عاشق در خزان، از هر زمان بدتر شود
خسته ام از زندگی، بر من بگو ای عشق من
بی تو باید تا به کی، این چشم هایم تر شود
می شود پایان شبی، پاییز هم اما بگو
با چه رو آبان و مهر، بی چشم تو آذر شود

محمدصادق رزمی

کاش میشد زندگی یک دکمه برگشت داشت

داغ لب های قشنگت داغی اهواز بود
ناز آن چشمان تو بر قلب من شیراز بود
عشق تو بر قلب من با برق چشمان تو بود
اینچنین این عاشقی در قلب من آغاز بود
بر دل و احساس من وقتی صدایم می زدی
ناز آهنگِ صدایت بهترین آواز بود
بودی و تنها فقط عشق تو بودش در دلم
عشق تو تنها فقط در سینه ام تک تاز بود
کاش میشد زندگی یک دکمه برگشت داشت
تا که راهِ من به تو در زندگی ها باز بود


محمدصادق رزمی

غرق دردم می شود، دریای زیبای جنوب

از دوباره با غمت ،در این خزان شیدا شدم
زیر بارانش ببین، از غصه ات رسوا شدم
من نمی دانم چگونه، یا کجا عاشق شدم
تا به خود من آمدم، در چشم تو پیدا شدم
غرق دردم می شود، دریای زیبای جنوب
بی تو حالا از غمت، من غرق آن دریا شدم
میشدی لیلای من، وقتی که مجنونت شدم
رفتی و حالا ببین، آواره در صحرا شدم
یاد تو، برگ خزان، دلتنگی و باران و من
بی تو در باران و غم، اینگونه من تنها شدم

محمدصادق رزمی

من نمیدانم چرا چشمان تو محبوب شد

ناگهان با یاد تو در قلب من آشوب شد
صبر من بر عشق تو اندازه ایوب شد
بر دل و احساس من با هر نگاه عاشقی
جز نگاه عاشقت در سینه ام سرکوب شد
قلب من تنها فقط مشتاق چشمانت شده
من نمیدانم چرا چشمان تو محبوب شد
عکس تو ، چشمان من، با نم نم باران و غم
زیر باران چشم من از غصه ات مرطوب شد

"محمدصادق رزمی"

تو گویی مرده ام بی تو، درون جسم خود دفنم

هوای بندر چشمم، ز غم های تو ابری شد
خزان و نم نم باران، برای من چه زجری شد
قرارم بوده با چشمت، که بعد از تو بمیرم من
تو رفتی و حیات من، شبیه امر جبری شد
گذرها کرده تقویمم، ز روز هجر چشمانت
که تقویم دلم انگار، یقینا بی تو هجری شد
تو گویی مرده ام بی تو، درون جسم خود دفنم
بدون تو جهان من، دقیقا مثل قبری شد
من و بوشهر و دریایش، تو و چشمان زیبایت
هوای بندر بوشهر، دوباره بی تو ابری شد

محمدصادق رزمی

با ریتم زیبای خزان، دلتنگ یارش می شود

آدم که عاشق می شود، هر لحظه گریان می شود
یک گوشه تنها می رود، سر در گریبان می شود
با عکس عشقش در اطاق، یاد عزیزش می کند
دلتنگ عشقش می شود، سوی خیابان می شود
با ریتم زیبای خزان، دلتنگ یارش می شود
در خش خش برگ خزان، از نو پریشان می شود
اندوه او از عاشقی، در سینه مخفی می شود
در پشت یک لبخند تلخ ،در چهره پنهان می شود
باران، خزان ، یک خاطره ، تنهایی و دلتنگی اش
اینگونه عاشق از غمش، درگیر بحران می شود

محمدصادق رزمی

درد یعنی زیر باران با غمت تنها شدن

در دلم هر شب تو را با غصه مهمان می کنم
زیر بارانِ غمت این گریه پنهان می کنم
همچو موهای بلندت با وزش های نسیم
حال خود را مثل آن من هم  پریشان می کنم
شهر رویاهای خود را با تو من می ساختم
از غمت حالا ببین با گریه ویران می کنم
تا کمی خندان شوم یاد تو در دل می کنم
شادی آن لحظه را با گریه جبران می کنم
درد یعنی زیر باران با غمت تنها شدن
زیر باران گریه را آن لحظه پنهان می کنم

محمدصادق رزمی

چه زیبا می شود دنیا، اگر باشی کنار من

چه زیبا می شود دنیا، اگر باشی کنار من
میان این همه سردی، تو باشی آن بهار من
قطاری را تصور کن، من و تو در کنار هم
کنار پنجره با من، تو هستی هم قطار من
تصور کن که در بوشهر، شده باران پاییزی
کنار ساحل و دریا، تو باشی در کنار من
تو فکرش را بکن اینکه، کنارم در دل تهران
میان همت و چمران، تو باشی آن قرار من
چه زیبا می شود مردن، تو وقتی بر سر قبرم
گلی را با غم قلبت، بزاری بر مزار من

محمدصادق رزمی

رفته ای پیش خدا و این شده اندوه من

فرض کن عاشق شدی شاید غمم باور کنی
زیر باران از غمش چشمان خود را تر کنی
مخفیانه قبل خواب در خاطراتش گم شوی
خاطراتش را ز غم در سینه ات از  بر کنی
مونس تنهایی ات تنها شود یک قطعه عکس
خستگی ها را فقط با عکس کهنه در کنی
معنی تنهایی ام شاید بفهمی آن زمان
با غمش در زندگی تنها و بی کس سر کنی
رفته ای پیش خدا و این شده اندوه من
کاش بودی تا کمی این غصه را باور کنی

محمدصادق رزمی

بی تو تا کی لحظه ها از غصه غمناک شود

گر بخواهی عشق تو از قلب من پاک شود
قلب من باید که در قبر خودم خاک شود
خسته ام از این همه تنهایی و اندوه و غم
تا به کی چشم و دلم  اینگونه نمناک شود
بوی باران و خزان، یاد تو و یک بغض تلخ
بی تو تا کی لحظه ها از غصه غمناک شود
آنچنان در سینه ام اندوه تو دارم عزیز
از غمت باید دلم در سینه ام چاک شود
یک شبی  بار غمت از قلب من بیرون رود
آن زمانی که تنم در قبر خود خاک شود

محمدصادق رزمی

هی گلایه از غمت هر شب به خالق می کنم

دست من باشد جهان را با تو عاشق می کنم
قلب خود را  اینچنین مانند سابق می کنم
تا کمی باران شود دلتنگی ات در می زند
زیر باران می روم یک گوشه هق هق می کنم
از زمین و از زمان دارم شکایت از غمت
هی گلایه از غمت هر شب به خالق می کنم
مهر  و آبان رفت و آذر هم شبی خواهد رسید
عاقبت در این خزان از غصه ها دق می کنم

"محمدصادق رزمی"

دنیای من از نبود تو بی رنگ می شود

وقتی که باران و غمت هماهنگ می شود
قلبم شبیه شیشه و غمت سنگ می شود
زل می زنی به من از پشت قاب عکس
دلم برای دوباره دیدنت تنگ می شود
از خاطرات تلخ قدیم و خزان و اشک
دوباره بر سر تو در دلم جنگ می شود
بعد از تو دگر سیاه شد تصویر زندگی
دنیای من از نبود تو  بی رنگ می شود
از بس که به دلم می زند خاطرات تو
این دل که سهل است گلو تنگ می شود

محمدصادق رزمی

بوشهر و دریا و غمت، دارد به مغزم می زند

دلتنگ عشقت می شوم، وقتی که تنها می شوم
آن لحظه از اندوه و اشک، مانند دریا می شوم
در ساحل تنهایی ام، یک شروه می خواند کسی
با شروه تنهایی ام،  از غصه رسوا می شوم
اندوه سختی می شود، با یاد تو در این خزان
با فکر تو در این خزان، من غرق رویا می شوم
از بس که غم دارد دلم، دریا به من زل می زند
با غصه هایت در دلم، امشب ببین ما می شوم
بوشهر و دریا و غمت، دارد به مغزم می زند
حالا ببین از غصه ات، مانند دریا می شوم

محمدصادق رزمی

من و باران و دلتنگی شدم خیس از غم یارم

خدایا می شود روزی من و او در نم باران
به زیر چتر من باشد دقیقا در همین آبان
من و او در خیابان ها قدم ها می زدیم در شهر
که با او آذر و آبان چه زیبا می شدش تهران
بسازم خاطره با او به زیر نم نم باران
شود با او در این باران دلم شاد و لبم خندان
خدایا زندگی می شد کمی بهتر ز این باشد
اگر می شد که او باشد خدایا می شود امکان؟
من و باران و دلتنگی شدم خیس از غم یارم
شده با اشک من همدرد دقیقا نم نم باران

محمدصادق رزمی