ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

گریان شدم به یادت، در ریتم تند باران

یک شب به این زمستان، دیدم تو را به تهران
از لابه لای مردم، رفتی به آن خیابان
بر سینه پر آهم، از یاد عشق کهنه
دیماه سرد تهران، پاشیده عطر آبان
بودی جوان و زیبا، مانند یک فرشته
من از غم تو اما، بودم خراب و ویران
در ازدحام مردم، ناگه تو را ندیدم
من در پی ات دویدم،با دست سرد و لرزان
وقتی در آن حوالی، از تو نشان ندیدم
از غصه ات نشستم، یک گوشه در خیابان
از درد این جدایی، باران شده خیابان
گریان شدم به یادت، در ریتم تند باران

محمدصادق رزمی

رسم وفا را من به دنیا یاد دادم

امشب به قلبم من غمت را  قاب کردم
چشمان خود را من ز غم بی خواب کردم
رسم وفا را من به دنیا یاد دادم
این را به یاد چشم تو من باب کردم
مرغان صحرا را به یاد چشم هایت
با قراری های خود بی تاب کردم
با چشم زیبای تو در شبهای تلخم
دنیای تاریک خودم جذاب کردم
وقتی تو در خاک مزارت غرق خوابی
با یاد تو من غصه ات را قاب کردم

محمدصادق رزمی

من دچار تو شدم یا که دچارم تو شدی

من خزان بودم و آن فصل بهارم تو شدی
من به دام دل تو لیک شکارم تو شدی
بی قرارت شدم و سوز و گدازم تو شدی
بر دل ساده من تاب و  قرارم تو شدی
من شدم عاشق تو یا تو شدی عاشق من
من دچار تو شدم یا که دچارم تو شدی
بس که هر شب ز غمت زلزله دارم به دلم
علت زلزله در خاک دیارم تو شدی
زنده یا مرده من سنگ صبورم تو شدی
مرهم درد دلم روی مزارم تو شدی

محمدصادق رزمی

شب غمگین تو افتاده بر دل

تب سنگین تو افتاده بر دل
شب غمگین تو افتاده بر دل
تو رفتی و ندیدی بعد هجرت
غم دیرین تو افتاده بر دل
به یادت ای گل زیبای احساس
رخ نسرین تو افتاده بر دل
به زیر نم نم باران دی ماه
نم پرچین تو افتاده بر دل
مرا با خود ببر وقتی که بی تو
شب غمگین تو افتاده بر دل

محمدصادق رزمی

در ماه سرد دی ماه دستت به دست من بود

یک شب به خواب شیرین، دیدم تو را به رویا
دیدم دوباره با تو، شاد و خوشم به آنجا
در ماه سرد دی ماه، دستت به دست من بود
در آن هوای سردش، بودم به کام دنیا
با بوسه ات به ناگه، آمد صدای ساعت
تصویر تو کدر شد، با آن صدا و غوغا
با آن صدای ساعت، در صبح تلخِ روشن
دیدم دوباره بی تو، برگشته ام ز رویا
وقتی فقط به خوابم، دارم تو را عزیزم
دنیای خواب و رویا، باشد همیشه زیبا

محمدصادق رزمی

من در کنار شمعت، پروانه ای غریبم

باید که با دو چشمت، با من سخن بگویی
در این هوای بهمن، از آمدن بگویی
من در کنار شمعت، پروانه ای غریبم
باید کمی برایم، از سوختن بگویی
در بین آن رقیبان، باید مرا ببینی
در پیش چشم آنان، از خواستن بگویی
لازم شده برایم، در این فراق و دوری
از آن همه محبت، چیزی به من بگویی
وقتش شده عزیزم، در این هوای بهمن
مابین این خیابان، از آمدن بگویی

محمدصادق رزمی