ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

عاشقت هستم ولی، در زیر باران می روم

با جنون عشق تو، سر در بیابان می روم
مثل مجنون از غمت، با چشم گریان می روم
با نگاهت زیر باران، عاشقت من می شوم
عاشقت هستم ولی، در زیر باران می روم
زیر چترم ناگهان، من دزدکی می بوسمت
پشت هم می بوسمت، اما هراسان می روم
می شوم بی تاب تو، در آن خیابان بلند
من دوباره از غمت، در آن خیابان می روم
با خودت می رفتی و من پشت سر از رفتنت
با شروع رفتنت، من رو به پایان می روم

محمدصادق رزمی

می گذارم عشق تو، در سینه ام جای دلم

غرق شد آن عشق تو، درعمق دریای دلم
عمر من پر شد ز غم، در زندگی  پای دلم
برف پیری می نشیند، بر سرم از غصه ها
اینچنین سر می کنم، با  آرزوهای دلم
می تپد در قلب من، عشقت درون سینه ام
می گذارم عشق تو، در سینه ام جای دلم
بر دلم مانده هنوز، یک بوسه از لب های تو
حسرت بوسیدنت ،دارد به اعضای دلم
بعد مرگم هر که را، این دل به او اهدا کنند
می شود دلتنگ تو، در وقت اهدای دلم


محمدصادق رزمی

معشوق منی در دل خود پر ز غرورم

با درد دلت مثل همان سنگ صبورم
حرفی بزن و گریه نکن با دل شورم
معشوق منی در دل خود پر ز غرورم
بشکن به دلم با لب خود کوه غرورم
در تنگ بلورین دلت مثل اسیرم
من ماهی بیچاره ی آن تنگ بلورم
من مثل شب و عشق تو مانند همان ماه
بر من نظری کن که شبم تشنه نورم
هر شب ز غمت غصه دنیا به دل آید
وقتی که در آن کوچه تو  حین عبورم

محمدصادق رزمی

بی حضور گرم او قلبت زمستان می شود

فکر کن عاشق شدی ناگه که باران می شود
بی حضور گرم او قلبت زمستان می شود
همزمان با چتر تو باران به قلبت می زند
با صدای چک چکش اشکت فراوان می شود
در هجوم یاد او از بس که درگیرش شدی
خانه ات از غصه ات مانند زندان می شود
زل به عکسش می زنی اما ز یادش ناگهان
قلب تو از دیدنش مانند طوفان می شود
پشت پرچین اطاق وقتی که باران می زند
از غمت غمگین ترین باران تهران می شود

محمدصادق رزمی

از غمش این سال نو، فرقی ندارد با قدیم

همچو روز آخری، عیدت به پایان می شود
هر دلی در عاشقی، اینگونه ویران می شود
مثل برگ یک درخت، در اضطراب آن خزان
از غم موهای او، قلبت پریشان می شود
می زنی بختت گره، بر بخت سبز یک بهار
اینچنین شاید کمی، دنیا گلستان می شود
مثل روز سیزده ام ،آواره ای در زندگی
بی حضورش در دلت، دنیا بیابان می شود
از غمش این سال نو، فرقی ندارد با قدیم
آن زمانی که غمش، در سینه مهمان می شود
درد بی درمان شده، این عاشقی در قلب تو
درد و زخم عاشقان ،با مرگ درمان می شود


محمدصادق رزمی

خیسِ باران از غمت، در این خیابان می شوم

با غمِ تصویر تو، من همچو باران می شوم
خیره بر تصویر تو، بر روی ایوان می شوم
بوی عطرت می دهد، شال تو در دستان من
از غمش دلتنگ تو، در آن زمستان می شوم
قطره هایِ اشکِ من، آمد به چشمانم ببین
میروم با عکس تو، یک گوشه پنهان می شوم
از غم و بی تابی ات، من می روم تا منزلت
خیسِ باران از غمت، در این خیابان می شوم
در میان مردمان، مابین آن عید و خوشی
مثل ابری در بهار، یک گوشه گریان می شوم

محمدصادق رزمی

از دوباره آتشی، در عشق سوزان می شوم

روبرویم رد شدی، یک آن پریشان می شوم
محو آن زیبایی ات، در شهر تهران می شوم
از تو می پرسم مرا ،در خاطرت داری هنوز؟
از جواب منفی ات، من مثل طوفان می شوم
بغض سختی می شود، از پاسخت در قلب من
زیر باران از غمت ،من همچو باران می شوم
از کنارم رد شدی، بی آنکه بشناسی مرا
از دوباره آتشی، در عشق سوزان می شوم
پشت سر چرخیدی و دیدی نگاه خسته ام
بعد از آن از رفتنت، تنهای دوران می شوم
با نگاه آخرم ، بغضت به چشمانت شکست
از صدای گریه ات، چون ابرِ گریان می شوم

محمدصادق رزمی

دیگر ای مرگ بیا از غم او پیر شدم

برق چشمان کسی آمد و  تسخیر شدم
با غمش از همه دنیای خودم سیر شدم
من که در فکر و خیالم بجز آن درس نبود
در سرم فکر کسی آمد و درگیر شدم
گرچه  گفتند  از این عشق حذر باید کرد
بر دلم عشق کسی آمد و زنجیر شدم
محو او بودم و او محو تماشای  کتاب
او که می رفت ندانست زمینگیر شدم
زندگی از غم او بس که پر از تلخی شد
دیگر ای مرگ بیا از غم او پیر شدم

محمدصادق رزمی

قامتم از رفتنت خم گشته در آوار خود

هر کسی در سال نو خندان شود با یار خود
من ولی از غصه ات وامانده ام در کار خود
می شود نوروز و مردم جملگی شاد و خوش اند
من دلم اما پی ات سرگشته در افکار خود
زیر آوار غمت من مانده ام با غصه ات
قامتم از رفتنت خم گشته در آوار خود
گفتمت در یک شبی تنها تویی آن عشق من
رفتی و من مانده ام در پای این اقرار خود
می نویسم این غزل شاید بخوانی در شبی
دلخوشم اینک فقط با گرمی اشعار خود


محمدصادق رزمی

منم و دلهره یِ وقتِ قرارم مثلا

فرض کن آمدی و عاشقِ زارم مثلا
با همان چشم ترم با تو ببارم مثلا
بر غمم در همه جامثل بهاری مثلا
سال نو می رسد و با تو بهارم مثلا
فرض کن با منی با تو چه شادم مثلا
با تو در کنجِ دلم غصه ندارم مثلا
در شب بی کسی ام مثل تو ماهی مثلا
قرص مهتاب شدی بر شب تارم مثلا
فرض کن منتظری تا به قرارت مثلا
منم و دلهره یِ وقتِ قرارم مثلا
پر شده از غم تو قلب و خیالم مثلا
با تو بودن به خیال این شده کارم مثلا

محمدصادق رزمی

اندکی اینجا بمان، با عاشقت سر کن کمی

اندکی پیشم بمان، با عاشقت سر کن کمی
بوسه ای بر قلب من، یکبار دیگر کن کمی
غصه های رفتنت، نحسی اعیادم شده
نحسی این غصه را، با بوسه ای در کن کمی
اینکه گاهی می روی ،دردی شده در قلب من
از غمت در قلب من، چشمان خود تر کن کمی
تا ابد در باغ دل، تنها تو بودی آن گلم
با گل احساس خود، قلبم معطر کن کمی
مثل مجنونی شدم، از دوری ات در این هوا
گشته ام بی تاب تو، این قصه باور کن کمی
وقت رفتن می رسد، آهنگ رفتن می کنی
اندکی اینجا بمان، با عاشقت سر کن کمی

محمدصادق رزمی

وقتی که دلتنگش شود دنیا جهنم می شود

آدم که عاشق می شود، دردش دو چندان می شود
گاهی به قلبش غصه ها، مانند باران می شود
وقتی که از اندوه خود، یک گوشه تنها می شود
حتی که از دست خودش، گاهی گریزان می شود
زل می زند بر عکس یار، بر چشم و بر لبخند او
از خنده های یار خود، در چهره خندان می شود
گاهی اطاقش می شود، یک شعبه از زندانِ غم
وقتی که از غم خانه اش، مانند زندان می شود
وقتی که دلتنگش شود، دنیا جهنم می شود
یک گوشه تنها می رود، گریان و نالان می شود

محمدصادق رزمی