محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
یک شب در آن مسیرم، دیدم تو را به گیشا
عشقت دوباره آمد، در لا به لای سرما
بهمن به آن حوالی، از هرم داغ عشقت
پاشیده بود عطرت، بین هوای آنجا
با یک صدای مبهم، مانند بوق ماشین
تصویر تو کدر شد، در ازدحام دنیا
رفتی ولی که ای کاش، من هم بمیرم اینجا
تا من ببینمت باز، تا انتهای رویا
در لابه لای سرما، در این هوای تهران
ای عشق من عزیزم، یادت بخیر بادا
محمدصادق رزمی
آرزوی هر شبم، دیدار رویای تو بود
قلب من با بودنت، تنها به سودای تو بود
کاش بودی تا کمی، من جای عکست در بغل
چشم من مجذوب آن، لبخند سیمای تو بود
قلب من تنها فقط شیدا و رسوای تو بود
پای هر اندوه من، تایید امضای تو بود
کاش میشد در خزان، در لابه لای غصه ها
سهم من از زندگی، آغوش زیبای تو بود
پر کشیدی از برم، رفتی به درگاه خدا
مثل من حتی خدا، درگیر و شیدای تو بود
محمدصادق رزمی
با بودن تو در دل من جای غمی نیست
وقتی که تو باشی به خدا غم رقمی نیست
ویرانه شدم از غم سنگین جدایی
مخروبه تر از سینه من ارگ بمی نیست
اندوه تو و ماه دی و بارش باران
اینها همه در سینه من درد کمی نیست
چون پیچش موهای تو در سینه و قلبم
زیباتر آن پیچش و خم پیچ و خمی نیست
باید که بمیرم ز غمت امشب و هر شب
اینگونه دگر در دل من جای غمی نیستی
محمدصادق رزمی