ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

پشت سر هر چه که پل بود خرابش کردم

نقش این زندگی ام بی تو بر آبش کردم
پشت سر هر چه که پل بود خرابش کردم
تو که رفتی و ولی عکس تو اینجاست هنوز
تا که عکست نرود حبس به قابش کردم
وقت تنهایی و در لحظه غمگین غروب
عکس زیبای تو را عشق خطابش کرد
خواستم تازه شوم بی تو نشد آن زیرا
پشت سر هر چه که پل بود خرابش کردم

محمدصادق رزمی

چون عکس ماه بر آب می بینمت هنوز

دلم خوش است که در خواب میبینمت هنوز
چون عکس ماه بر آب می بینمت هنوز
در وقت تنهایی و با دلی غمین
با چشم تر به قاب می بینمت هنوز
چون روز اولی که تو را دیدمت کمی
بر حال خودم بی تاب می بینمت هنوز
دلم خوش است که در دلتنگی و غمت
گاه گاهی به خواب می بینمت هنوز

محمدصادق رزمی

عشق تو تنها فقط با قلب من او کار داشت

کاش میشد زندگی با تو کمی تکرار داشت
درد عشقم را کمی در سینه اش آن یار داشت
می زند بر قلب من عشقت درون سینه ام
عشق تو تنها فقط با قلب من این کار داشت
تا نفهمد راز من از عشق و آن چشمان تو
کاش میشد راز من راهی به جز انکار داست
من حسادت می کنم بر حال آن دیوار سرد
چون ندارم عکس تو آن را ولی دیوار داشت
کاش میشد زندگی مانند یک آهنگ و ضبط
در خودش مانند آن یک دکمه تکرار داشت

محمدصادق رزمی

جز درد تو در سینه من رهگذری نیست

جویم همه جا از تو ولی یک اثری نیست
دردی به خدا مثل غم بی خبری نیست
مانند همان مرغ اسیر، در قفسی سرد
از بهر پریدن به خدا بال و پری نیست
قلبم شده بی تو چو همان کوچه بن بست
جز یاد تو در کوچه دل رهگذری نیست
در لحظه ی بیماری و در اوج غریبی
دیگر نگران پشت سرم چشم تری نیست
من بی خبرم از تو و این حسرت تلخی ست
دردی به خدا مثل غم بی خبری نیست

محمدصادق رزمی

وقتی که دگر می رفت، غم ها دو برابر شد

از غصه آبان ماه، اندوه من آذر شد
پاییز و جدایی ها، با درد و غمش سر شد
با رفتن او گویی، شادی ز دلم رفتش
وقتی که دگر می رفت، غم ها دو برابر شد
برگشت و نگاهم کرد، با چشم پر از اشکش
چشمش که چنین تر شد، چشمان همه تر شد
از غصه چشمانش، غمگین و پر از دردم
اشکم ز جدایی ها، گویی که چه گوهر شد
از دیدن تصویرش، با خاطره و یادش
چشمان خودم هم هیچ، چشمان خدا تر شد

محمدصادق رزمی

بی قرارم شب و روز،در تب دیدار رخت

عاشقت هستم و ای کاش که یارم بودی
بین این مردم بی غم تو کنارم بودی
بی قرارم شب و روز،در تب دیدار رخت
کاش می شد که تو بودی و قرارم بودی
داغ عشقت شده چون گرمی مرداد جنوب
هیزم دوزخم و کاش بهارم بودی
بی تو باید چه کنم با غم جان کندن خود
کاش و ای کاش تو بر سنگ مزارم بودی
حسرت دیدن تو کرده خرابات مرا
خسته و بی نفسم کاش کنارم بودی

محمدصادق رزمی

در شب تولدم گویی، غصه ها در دلم دوباره شد بر پا

دو قدم مانده تا پاییز، پا گذاشتم من در این دنیا
روز تلخ تولدم انگار، زندگی غصه را نموده است اهدا
آنچنان پر شدم ز تنهایی، حال من را فقط خدا داند
تو ببخش ای خدا ولی گویی، مثل من نبوده کس چنین تنها
من و تنهایی و غمی سنگین، من و این روز تلخِ بی تبریک
در شب تولدم گویی، غصه ها در دلم دوباره شد بر پا
در شب تولدش هر کس، شاد بوده در آن شبش حتما
من ولی در این شب غمگین، غصه در دلم نموده است غوغا
در شبی میان شهریور، دو قدم تا هوای پاییزی
مثل برگ زرد پاییزی، می روم من ز غم از این دنیا

محمدصادق رزمی