ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

می روم تا دیدنت من را کمی بی غم کند

می شود قرمز چراغ و من نگاهت می کنم
من نگاه چشم تو در کهنه عکست می کنم
خاطراتم با تو انگاری همین دیروز بود
با صدای خسته ام از نو صدایت می کنم
می گذارد رادیو آهنگ غمگین بنان
با غم آهنگ او از اشک خیست می کنم
این چراغ لعنتی از نو دوباره سبز شد
همزمان با آن ولی من یاد چشمت می کنم
دل شده دلتنگ تو در این هجوم غمگسار
گریه ها از دوری ات من بر مزارت می کنم

محمدصادق رزمی

غم تو درد سخت پاییزی

می شوم زرد و خسته و تنها، مثل آن درخت پاییزی
خیره شد دلم به عکست باز، تو همان درد سخت پاییزی
من و تهران و نم نم باران، تو و آن نبودنت اینجا
شده پوشیده این خیابان ها، همه با زرد رخت پاییزی
من و اشک و دوباره چشمانم‏، همه مخفی به زیر بارانیم
چشم من همیشه بارانی ست ، تو که باران لَخت پاییزی
دل تنها و خسته و پاییز، من و اندوه تو در این تهران
من و این غم نبودن ها ، تو همان پایتخت پاییزی
غم من شده غم چشمات، تو که خود تمام غم هایی
شاه غم ها شده غمت اینک، تو که از تاج و تخت پاییزی

"محمدصادق رزمی"

عاقبت من شاعر عشق تو تنها می شوم

روز اول دیدمت ناگه دلم لبریز شد
اشک من از دیدنت در چشم من یکریز شد
ترم آخر بودم و مجذوب چشمانت شدم
نمره های ترم من از دیدنت ناچیز شد
می نشینم منتظر تا از کنارم رد شوی
رد شدی اما غمت بر قلب من واریز شد
با نگاه سرد تو قلبم زمستان می شود
گرمی اهواز و تیر مانند آن تبریز شد
حال من بد می شود با بی محلی ها تو
از برای حال من عشقت ولی تجویز شد
من مهندس بودم و با دیدنت شاعر شدم
شاعرم اما دلم با عشق تو تجهیز شد

محمدصادق رزمی

تو خود می دانی

چشمت همه جا منشا  عشقست که خود می دانی
من هم  که همان عاشق زارست که خود می دانی
آن روز نخستین که تو را دیدم و عاشق گشتم
گفتم به خودم عاشق لیلاست  که خود می دانی
در متروی تهران که شدم خیره به چشمت
دل عاشق آن خیره نگاه ست که خود می دانی
حالا که بر این صندلی ام بی تو نشستم
آن خاطره افتاده به قلبست که خود می دانی
ای کاش که دلتنگی این خاطره هم می فهمید
یارم که دگر پیش خدا هست که خود می دانی

محمدصادق رزمی

خیس از اشک و غمم تمام شب

خسته و ساکت و تنها نشسته ام تمام شب
بی تو از این زندگی خسته ام تمام شب
خیره نگاه عکس تو می کنم و آه می کشم
من بی تو دچارغم و اندوه ام تمام شب
قرمز شده چشم من از گریه و غمت
باز هم به غمت من شبیه ام تمام شب
تا چشم بر هم می گذارم و خواب می روم
تصویر تو می اید و من اشفته ام تمام شب
گاهی به سرم خیال پریدن می زند عزیز
مثل آن ته سیگار تکانده ام تمام شب
هر شب بی تو میمیرم و من زنده می شوم
اینگونه با روز قیامت مشابه ام تمام شب

محمدصادق رزمی

شروه می خواند جنوبی از غمت در هر کجا

موی تو نخل جنوب و چشم من دریای آن
داغ تو در قلب من مثل همان گرمای آن
شروه می خواند دلم از درد و اندوهت عزیز
بوی غم دارد جنوبی هر کجا در جای آن
بندر بوشهر و اهواز و گناوه یا که گچساران ما
بوی تو دارد رفیق حتی که در صحرای آن
مثل آبادان شدم، از جنگ، ویرانم هنوز
دیدنت شیرین ترین حتی که در رویای آن
لحظه ناب غروب و سرخی دریا و من
می نشینم گوشه ای از درد بی پروای آن


محمدصادق رزمی

می روم من در کما

با گلی از جنس نور آخر به سویم آمدی
می گذاری یک قدم اری به کویم آمدی
من که بیدارم ببین حتی به خود چک می زنم
پس که من بیدارم و تو رو به رویم آمدی
این جهان حتما نشانم داده آن روی خوشش
این تویی حالا برای جستجویم آمدی
این خبر را بیست و سی امشب نشانم می دهد
آمدی خوش آمدی  بی های و هویم آمدی
ناگهان با یک صدا محکم تکانم می دهند
این تویی آیا برای پرس و جویم آمدی؟
یک صدا گفتش ببین بیمار ما هوش آمده
آمدی سویم ولی تو در کمایم آمدی

"محمدصادق رزمی"

ای کاش کمی از غم تو پیش دلت بود

من با غم تو در همه جا پیش هم هستیم
از رفتن تو ما همه در کیش غم هستیم
عشقت همه ی قلب مرا مثل خزان کرد
آتش زده احساس مرا مثل بم هستیم
باری ست به سنگینی عالم ، غم عشقت
از درد تو من  با کمرم هر دو خم هستیم
از عشق تو آتش شده ام چون عسلویه
من با غم تو مثل همین شهر جم هستیم
یادت همه جا در همه دنیا به دلم بود
اما چه کنم در دلتان ما چه کم هستیم

محمدصادق رزمی

باید فراموشت کنم

مادرم گفته به من باید فراموشت کنم
سر خود گرم کنم شاید فراموشت کنم
پارک ملت آمدم در پاتوقت در آن قدیم
خاطراتت زنده شد باید فراموشت کنم
می روم تجریش و بعدش سوی آن بام بلند
جای تو خالی  چرا ، باید فراموشت کنم
کل تهران می دهد بوی تو را بانوی من
اینچنین سخت و محال باید فراموشت کنم
به سرم زد که خودم را بکشم تا شاید
بروم سوی خودت شاید فراموشت کنم


محمدصادق رزمی

برجام جانم می شوی

تصویب مجلس گشته آن متن توافق نامه ات
فرجام لبهایت فقط برجام جانم می شود

محمدصادق رزمی

روح من دارد به سویت بال در می آورد

غم درون سینه ام با خنده پنهان می شود
من نباشم زندگی زیبای دوران می شود
قسمتم از زندگی جز غم در این دنیا نبود
شهر قلبم از غمت اینگونه ویران می شود
بغض تنها بودنم مانده همیشه بر دلم
اشک ها از دوری ات مانند باران می شود
مو نمایان میکنی با یک نسیمی پیش من
قلب من از دیدن مویت پریشان می شود
هر طرف تو می روی جمعیتی عاشق شوند
پا به هر جا می نهی مانند تهران می شود
نبض من را دکترم گم کرده از اندوه تو
روح من با تو فقط اینبار خندان می شود

محمدصادق رزمی

با تو تنها زندگی معنی خود را می دهد

خسته ام از زندگی از بی تو بودن ای عزیز
بی تو و چشمان تو عاشق شدن ها ای عزیز
من که عادت کرده ام عمری به تنها زیستن
اینکه تنها بی تو ام طاقت ندارم  ای عزیز
رفتی و با درد خود من را تو تنها کرده ای

روز و شب در خاطرم تنها تو هستی ای عزیز
کوشش بسیار کردم تا فراموشت کنم
با تو اما این روش ممکن نباشد ای عزیز

بغض دارد آسمان از درد تو در قلب من
بی تو باران میزند آتش به قلبم ای عزیز

محمدصادق رزمی

عاشقت هستم همیشه تا ابد تا انتها

خیره مانده چشم تو بر اشک چشمانم هنوز
حسرت دستان تو مانده به دستانم هنوز
می زنی لبخند نو در قاب عکس کهنه ات
من ولی از درد تو نالان و گریانم هنوز
مثل آن پروانه ام من دور شمع خانه ات
تو هوای ابری و من مثل بارانم هنوز
می رود بالا و پایین عقربه در ساعتم
ساعتم خوابید و اما من پریشانم هنوز
من که ناکامم نبوسیدم تو را در لحظه ای
من نبوسیدم تو را لیکن پشیمانم هنوز
هر که آمد بعد تو در من دلی اما ندید
من همان شهر خراب و رو به ویرانم هنوز


محمدصادق رزمی

موی تو شعر بلندی ست که من می دانم

شعر می گویم که با شعرم فراموشت کنم

موی تو اما خودش شعر بلندی می شود


محمدصادق رزمی

شب فقط حال مرا داند

شب فقط حس می کند معنای اشک مخفی ام

گریه های بی صدا از درد عشقت در دلم


محمدصادق رزمی

بغض تو دارد غنی تر می شود در قلب من

درصد دلتنگی ات در قلب من بالا شده

بغض تو سنگین شده سنگین تر از آب اراک


محمدصادق رزمی

لعنت به منی که بی تو زنده ست هنوز

حال من گشته شبیه حال آن  بازیگرِ در نقش شمر

تعزیه می خوانم و لعنت به خود من می دهم


محمدصادق رزمی

لبخد می زنی و شهری در دلم ویران می شود

خنده های بر لبت با آن دو چال گونه ات

میشود چنگیز و  ویران می کند قلب مرا


محمدصادق رزمی

اندوه محرم همه جا رنگ سیاه است

انگار که بادی ز میان گل و گلخانه گذشته

اینگونه محرم همه جا عطر حسین است


محمدصادق رزمی

این ولی دیگر نبودش زندگی

من اگر هر گز نمی دیدم تو را در زندگی
مثل قبل از دیدنت می شد هنوزم شاد بود


محمدصادق رزمی

عاشق شده این برگ

میان همه فصل ها
فقط پاییز

عاشق بود...


محمدصادق رزمی

فصل غمگین و پر از دلتنگی

وقتی که عاشق شد خدا تصمیم سختی را گرفت

بر صفحه ای از روزگار او فصل پاییزش کشید


محمدصادق رزمی

جهان من نقشه ندارد

هر نقطه ی دنیا و جهان نقشه ی خود داشت

جز تو که جهانم شدی و نقشه نداری


محمدصادق رزمی

حال من را فصل پاییز و خزان می داندش

چشم من گشته شبیه فصل پاییز و خزان

او همیشه برگریز و چشم من هم اشک ریز


محمدصادق رزمی

یخ بسته دستانم ز هجر گرمی دستان تو

من زمستان گشته ام در حسرت دستان تو

بی تو همدردم شده دی ماه و بهمن از غمت


محمدصادق رزمی

خدانگهدار فرمانده دوران سربازی

قسمت نشود راه کسی راه شهادت
باید که خدا سهم کند ، بنده سعادت
با ریش سفید و لب خندان و دلی تنگ

فرمانده حسین همدانی و شهادت


محمدصادق رزمی

غمیگنی اشعار من سرچشمه اش درد تو بود

 شادی آن لحظه ات را در دلم حس می کنم
نیمه شب بود و مهیای سفر سمت شمال
ادامه مطلب ...

درد بی تو بودنم یعنی همان درد لاعلاج

من شدم همچون همان بیمار دردی لاعلاج

تو همان داروی نایابی دگر موجود نیست


محمدصادق رزمی

زندگی یعنی همان درد بزرگ

خوانده ام من در قنوتم هر زمان در هر نماز

ای خدا پس کی مرا سوی جهانت می بری؟


محمدصادق رزمی

تو را دیدم ولی در خواب

تو را دیدن فقط در خواب

شده سهمم در این دنیا


محمدصادق رزمی

میکند سلول زندان رفتنت را این اطاق

رفتنت این خانه ام را مثل زندان می کند

حبس تنهایی شدم در این اطاق لعنتی


محمدصادق رزمی

تو مثل زنجانی شدی

مثل آن بابک زنجانی و آن دزدی هاش

برده ای قلب مرا لیک هنوز آزادی


محمدصادق رزمی

مهر تو افتاده بر پاییز من

مهر چشمان تو افتاد به قلبم اینک

منم و یک دل بی یار و پر از دلتنگی


محمدصادق رزمی

افتاده ام در دام تو

بودم همان غزالی، آزاد در بیابان

با دام گوشه چشمت، کردی مرا شکارت


محمدصادق رزمی

می شود شق القمر در قلب من

موی خود را میکنی بر صورتت آشفته تر

می کند شق القمر با قلب من این اتفاق


محمدصادق رزمی

یک فلر در قلب من سوزد همیشه تا اید

آتش زده ای قلب مرا کاش بدانی

بی تو شده ام مثل هوای عسلویه


محمدصادق رزمی

پاییز

بی تو آن برگی شدم تنها و خسته بر درخت

عاقبت در این خزان روزی بیوفتم از درخت


محمدصادق رزمی

اندوه تو کافیست که تهران غمگین شود

من بی تو در این نم نم پاییزی و آن غربت تهران

غمگین شده ام مثل درختان خیابان ولیعصر


محمدصادق رزمی

آرزویم بوده این تا تو بهار من شوی

آرزو دارم که اندوهت شبیه برگ پاییزی شده

زرد و خسته ‏یک به یک ریزش کند از قلب تو


محمدصادق رزمی

دل من مانند دریاها شده

قلب من مانند دریا گشته که در نیمه شب

مد دچارش می شود او سوی چشمت می رود


محمدصادق رزمی



گشته صحرای منا همچون که دشت کربلا

منا خونین شده از خون حجاج
دلم غمگین شده از خون حجاج
که مهدی در قیامش از سعودی

بگیرد انتقام خون حجاج


محمدصادق رزمی

عابر این زندگی تنها منم

خاطراتت گشته در قلبم شبیه یک خیابان بلند

عابرش من گشته ام تا انتهای زندگی


محمدصادق رزمی