ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

خدایا جان من بستان نبینم غصه مادر

خدایا از غم دنیا، به جانم خسته ام دیگر
بگو باغصه دنیا، چه خاکی من کنم بر سر
تمام هستی مادر، پر از اندوه من گشته
خدایا جان من بستان، نبینم غصه مادر
اجابت کن دعای من تو، رحمی کن بر این قلبم
که اوضاع دلم اینجا، شده از هر چه بد بدتر
به ذاتت خسته ام از غم، بمیران این من تنها
تو گویی روح من از غم، دگر رفته از این پیکر
پر اندوه و غم کردی، تمام عمر من اینجا
چرا با قسمت و حکمت، به قلبم می زنی خنجر

محمدصادق رزمی

بگو در غربت تهران چگونه سر کنم بی تو

بگو با درد بی پایان چگونه سر کنم بی تو
به زیر نم نم باران چگونه سر کنم بی تو
شدم آواره ی تهران به دنبال قدم  هایت
بگو در غربت تهران چگونه سر کنم بی تو
در این شب های تنهای درون رخت بیداری
ز اندوه و غم پنهان چگونه سر کنم بی تو
غمت افتاده در قلبم شبیه درد بی درمان
بگو با درد بی درمان چگونه سر کنم بی تو
رسیده نیمه های شب ولی بیدارم از عشقت
بگو با دیده ِی گریان چگونه سر کنم بی تو

محمدصادق رزمی

از غمت هر ثانیه از غصه سرشارم عزیز

از حیات و زندگی دیگر که بیزارم عزیز
از همان وقتی که من بر تو گرفتارم عزیز
من خرابت گشته ام مانند دیواری گِلی
از غم چشمان تو پیش تو آوارم عزیز
نیمه شب می آید و در تخت خود خوابیده ای
من ولی از عشق تو هر لحظه بیدارم عزیز
خنده بر لب می زنی اما نمی دانی که من
از غمت هر ثانیه از غصه سرشارم عزیز
آنقدر از دوری ات اینجا پریشان گشته ام
با غم چشمان تو هر در سینه بیمارم عزیز

محمدصادق رزمی

زائل منم دائم تویی، زخمی منم مرهم تویی

یکتا تر از یکتا تویی، منظور هر عاشق تویی
از بهر هر عشق و غزل، تنهاترین لایق تویی
در بین دریاهای غم، در لحظه ی ناراحتی
آنجا میان بحر غم، محکم ترین قایق تویی
زائل منم دائم تویی، زخمی منم مرهم تویی
ناقص منم کامل تویی، عبدت منم خالق تویی
بر مسلم و بر کافران، بر هر که جانی داده ای
رزقش رسد از آسمان، زیرا که آن رازق تویی
در پشت هر اشعار من، یا پشت هر اندوه من
باور بکن ای مهربان، منظور این صادق تویی

محمدصادق رزمی


وَ قُلْتَ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ

وَ أَنَا أَسْأَلُکَ یَا إِلَهِی وَ أَدْعُوکَ یَا رَبِّ وَ أَرْجُوکَ یَا سَیِّدِی وَ أَطْمَعُ فِی إِجَابَتِی یَا مَوْلایَ کَمَا وَعَدْتَنِی وَ قَدْ دَعَوْتُکَ کَمَا أَمَرْتَنِی فَافْعَلْ بِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ یَا کَرِیمُ

میخواستم تو را ولی چه کنم قستم نشد

امشب دوباره به یاد تو در دل کلافه ام
گویی که دگر بدون تو اینجا اضافه ام
یادش بخیر با تو و آن خنده های ناب
حالا ببین که شبیه غم شده دیگر قیافه ام
میخواستم تو را ولی چه کنم قسمتم نشد
باید بسوزم و این شده دیگر وظیفه ام
عکست درون قاب و عشقت درون دل
همراز من اینک شده دیگر ملافه ام
دلتنگ تو هستم و امشب هم دگر گذشت
امروز هم دوباره به یاد تو در دل کلافه ام

محمدصادق رزمی

عشق یعنی تا ابد قلبت فقط اشغال اوست

عشق یعنی رفته است اما دلت درگیر اوست
کنج دیوار اطاق تنها فقط تصویر اوست
عشق یعنی از غمش در هر زمان و هر خبر
بین آن اخبار نو تنها دلت پیگیر اوست
عشق یعنی شهر دل در حیطه و  اشغال اوست
ارتش احساس دل در بند و در تسخیر اوست
عشق یعنی هر زمان دلتنگ یارت می شوی
عمر و جانت از غمش  ناراحت و دلگیر اوست
عشق یعنی بعد از آن سال سیاه رفتنش
کنج دیوار اطاق تنها فقط تصویر اوست


محمدصادق رزمی

مرد عاشق در خزان ثابت قدم تر می شود

مرد عاشق با غمش ثابت قدم تر می شود
جای هر شمعی چنین با چکه بهتر می شود
هر که عاشق می شود در زیر باران خزان
چشم او در زیر چتر با غصه اش تر می شود
غصه های رفتنش یا خاطراتش در قدیم
آن زمان اندوه او مانند لشکر می شود
در خزان یا در بهار هر لحظه دلتنگش شود
کل عمرش اینچنین با یاد او سر می شود
همچو کاجی در خزان با خاطراتش در بهار
مرد عاشق در خزان ثابت قدم تر می شود

محمدصادق رزمی

جمع درد و غصه ام، با یاد چشمت کامل است

بی تو ام اینجا هنوز، اما نگاهت در دل است
از تو و آن عشق مان، تنها جدایی حاصل است
تا که یادت در دلم، در ساحل دریا رسد
خیره بر احوال من، هر آدمی در ساحل است
گوشه ای در پنجره، یاد تو و باران و غم
جمع درد و غصه ام، با یاد چشمت کامل است
هر کجا دنبال تو، در جست و جویت بوده ام
نام زیبایت دگر، عنوان سرچ گوگل است
هر کجا در شهرمان، یک یادگار از عشق ماست
هر قدم در شهرمان، بعد از فراقت مشکل است

محمدصادق رزمی

رو به روی یک حرم بر حضرت زهرا سلام

رو به سوی آسمان ای حضرت مولا سلام
ای فدایت من شوم ای منجی دنیا سلام
آخرین مهر زمان ای یاور درماندگان
ای امام مهربان ای حجتت بر ما سلام
مرهم قلب و دلم ای محرم اسرار من
خاتم هر درد و غم ای حضرت آقا سلام
روز شیرین ظهور آن روز نزدیک و قریب
سیصد و اندی سلام ای منجی دنیا سلام
می رسدیک روز خوش در شهر پیغمبر دگر
رو به روی یک حرم بر حضرت زهرا سلام

محمدصادق رزمی

که امشب از غمت در دل شده این شهر من طوفان

تمام شهر من بی تو شده مانند یک زندان
شده اندوه شب هایش تمام سهم من از آن
شبی دلگیر و بارانی در این پاییز و تنهایی
که بی تو بر سر بوشهر چرا می بارد این باران
من و بوشهر و دلتنگی تو و اندوه این ساحل
دوباره در دلم انگار به یادت گشته یک بحران
صدای رعد و یک غرش شبیه بغض من از عشق
که امشب از غمت در دل شده این شهر من طوفان
تمام درد من این است در این شب های بارانی
که بی تو بر سر بوشهر چرا می بارد این باران

محمدصادق رزمی

به روی نیکمتی خلوت نشستم من تک و تنها

در این سرمای پاییزی در این اوقات ابر آلود
چه می شد این من تنها کنارت ساکت و خوش بود
ز درد آن جدایی ها از این دلتنگی و یادت
ببین این نم نم اشکم ز چشمم می رود چون رود
تک و تنها شدم از غم به زیر نم نم باران
که با هر نم نم باران شدم از غصه ات نابود
کجایی ای ز جان خوشتر تو را این لحظه کم دارم
که آن سوی دل تنگم تو تنها بوده ای مقصود
به روی نیکمتی خلوت نشستم من تک و تنها
چه می شد این من تنها کنارت ساکت و خوش بود

محمدصادق رزمی