ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

در درون کیف خود، زل می زنم بر عکس تو

ابر اندوهت به دل، با گریه باران می شود
این بهاران با غمت، پاییز تهران می شود
می نویسم نام تو، بر خیسی هر شیشه ای
از دوباره قلب من، با غم پریشان می شود
در درون کیف خود، زل می زنم بر عکس تو
حسرت امروز من، تصویر خندان می شود
بین مردم هر کجا، اندوه و درد رفتنت
پشت هر لبخند من، آن لحظه پنهان می شود
با غم و اندوه تو، ابری شده چشمان من
ناگهان با هق هقم، در سینه باران می شود

محمدصادق رزمی

شاهد اندوه من گل های خیس بالش است

زنده بودن بعد تو یک اشتباه فاحش است
زندگی بی عشق تو هر لحظه گویی چالش است
رفتی و با رفتنت در سینه ام بر جای عشق
هر شبش اندوه تو  در حال جنگ و یورش است
از غم آن قاب عکس یادت به قلبم می زند
قلب من از یاد تو در حال درد و لرزش است
هر شب از دلتنگی ات باران به چشمم می زند
شاهد اندوه من گل های خیس بالش است
بی تو در فصل بهار در زیر این باران غم
زنده بودن بعد تو یک اشتباه فاحش است

محمدصادق رزمی

امشب از دلتنگی ات تنهای تنهایم بیا

ای که هستی غصه پنهان و پیدایم بیا
امشب از دلتنگی ات تنهای تنهایم بیا
رفته ای سوی خدا اما کمی از بهر دل
لحظه ای در خواب من در عمق دنیایم بیا
شهره شهر توام در رسم  عشق و عاشقی
در ره این عاشقی شیدا و رسوایم بیا
قلب من از شوق تو بی تاب دیدارت شده
از برای مرهم این قلب شیدایم بیا
فرصت دیدار تو دارد ز دستم می رود
اندکی لطفی کن و در خواب و رویایم بیا

محمدصادق رزمی

می نوشتم به هر در و دیوار، عشق من تویی تویی دختر

ده سالِ رفته ای ولی انگار، صد سالِ من ندارمت دیگر
ده سالِ رفته ای و من هرگز، رفتنت را نکرده ام باور
یاد آن دو چشم خندانت، پشت پرچین آن کلاس درس
می نوشتم به هر در و دیوار، عشق من تویی تویی دختر
در کلاس درس دانشگاه، درکنار حرف هر  استاد
یک نشان دل درون آن تیری، می کشیدم کنار هر دفتر
روز آخرین من در آن خدمت،آمدم ببینمت اما
دیدم آن آگهی ترحیمت،باورم نشد که رفته ای از بر
باورم نمی شود، نشد هرگز، آن تصادف و مزار غمگینت
باورم نمی شود، نشد هرگز، اینچنین شدی به زندگی پر پر

محمدصادق رزمی

عمر من با رفتنت، کوتاه و کمتر می شود

گرچه با رویای تو ، چشمان من تر می شود
اینچنین حال دلم، زیبا و بهتر می شود
صبح هر روزی که من، بینم تو را در خواب شب
عمر من با رفتنت، کوتاه و کمتر می شود
با هجوم رفتنت، در آخر هر خواب خوش
روز بعدش درد تو، در سینه بدتر می شود
هر زمان در خواب من، وقتی که از نو می روی
بدترین جای جهان، این تخت و بستر می شود
خیره ام بر عکس تو، بر آن لب پر خنده ات
از دوباره چشم من، با یاد تو تر می شود

محمدصادق رزمی


چنین ماندن بدون تو، در این باور نمی آمد

تمام لحظه ها بی تو، به قلبم سر نمی آمد
چنین ماندن بدون تو، در این باور نمی آمد
زمانی بندر بوشهر، برایم مهد شادی بود
که این اندوه بی پایان، به این بندر نمی آمد
شده این حسرتی پر درد، درون سینه ام حالا
چه خوش میشد بدون تو،نفس دیگر نمی آمد
کنارت جنگل عشقم، چه زیبا می شود باشد
اگر بر آن همه احساس، چنین تندر نمی آمد
بدون تو تک و تنها، به زیر بارش باران
دلم ویرانه می گشت و صدایم در نمی آمد

محمدصادق رزمی

به رویایم بیا امشب، بیا تا پشت آن پرچین

درون دل غمی دارم، ز اندوهت غمی سنگین
که از اندوه تو در دل، شدم غمگینترین غمگین
شریک هر غم و دردم، تویی در آخر شب ها
چه میشد اندکی امشب، بیایی بر سر بالین
بدان من بی تو تابم،دچار عشق تو گشتم
به رویایم بیا امشب، بیا تا پشت آن پرچین
نشد یک لحظه در دنیا، کمی من همدمت باشم
شدم افسانه ای از عشق، شبیه ویس و آن رامین
نمی خواهم به جز عشقت، کسی در قلب من باشد
که از عشق و غمت در دل، شدم عاشقترین غمگین

محمدصادق رزمی

بیا بنشین کنار من، بگویم از غمم بی تو

کنار قاب تصویرت، نشستم بی کس و تنها
نگاهم میکنی ای عشق، دراین زیباترین رویا
دلم تنگ تو شد از نو، تو در آن قاب تصویرت
در آن تصویر زیبایت، نگاهم می کنی گویا
بیا بنشین کنار من، بگویم از غمم بی تو
چکیده از غمم اشکی ، ز چشمان تو هم آنجا
از آن روزی که رفتی تو، به درگاه خداوندی
ندیدم روز خوش دیگر، در این دنیای وا نفسا
ببین حالا که بالایی، به نزدیک خداوندی
بخواه از او بگیرد جان، از این غمگینترین تنها

محمدصادق رزمی

تو رفتی و ندیدی که، غمت سنگین و بحرانی ست

تمام سهم من از عشق، همین چشمان بارانی ست
تو رفتی و ندیدی که، غمت سنگین و بحرانی ست
در این ده سال تنهایی، در این دنیای دلتنگی
هنوزم مرد تنهایت، اسیر عشق پنهانی ست
منم آن بندر بوشهر، کنار مغرب خورشید
تو اما مثل آبانی ، غمت پاییز تهرانی است
بهاران آمده از نو، ولی این را بدان ای عشق
که قلبم بی تو در دنیا، چو دی ماه زمستانی ست
در این اوقات تنهایی، به زیر نم نم باران
تمام سهم من از تو، همین چشمان بارانی ست

محمدصادق رزمی