ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

سمبل و نماد آسمان دیگر دختری به رنگ آبی بود

شهر ما اگر چه قرمز بود،آسمانش به رنگ آبی بود
زندگی شبیه قیمت سکه، ارزشش مثل آن حبابی بود
بوی بنزین و آتشی کوچک، یک نفر می رسد به مطلوبش

سمبل و نماد آسمان دیگر، دختری به رنگ آبی بود


محمدصادق رزمی

یادم آمد عطر تو، ناگه هوا عطرت گرفت

عصر سردی در خزان، ساعت حدودا پنچ عصر
ساکت و تنها نشستم ، بی تو در باران و ابر
کاش بودی پیش من، یا من بیایم پیش تو
این منم دلتنگ تو، عاشقترین در کل دهر
یادم آمد عطر تو، ناگه هوا عطرت گرفت
چشم خود بستم کمی،از حسرت آن بوی عطر
تا که دلتنگت شدم،باران کمی شدت گرفت
مثل من دلتنگ توست، شاید که می بارد به شهر
بر سرت گیرم کمی، چترم در این باران تند
تا که بر موهای تو، یک نم نیاید روی قبر
قطره های تند باران، می چکد بر روی چتر
همزمان در آن مکان،گریان شدم در زیر چتر

محمدصادق رزمی

چگونه ای خدا این غم، بگویم ساده تر از این

کنار ساحل دریا، نشستم ساکت و غمگین
صدای موج این دریا، به قلبم می شود تسکین
نگاه خسته خورشید، غروب و ساحل و دریا
شبیه چشم خاموشت،در آن بحبوحه تدفین
هوای شرجی بوشهر، دم سنگین تابستان
دقیقا مثل من بی تو، به اندوه و غم سنگین
خدایا خسته ام دیگر، به این دنیای بی یارم
چگونه ای خدا این غم، بگویم ساده تر از این
نمی خواهم کسی دیگر، به جای تو در این دنیا
بسوزم تا ابد دیگر، به پایت ساکت و غمگین

محمدصادق رزمی

از دوباره غصه ات در ماه آبان می رسد

اندک اندک فرصت یک ماه آبان می رسد
از دوباره بر دلم آن عشق سوزان می رسد
با نم باران آن، از خش خش هر برگ آن
باز هم یاد تو  از اعماق دوران می رسد
آنچنان از رفتنت اندوه و غم آمد به دل
غصه دلتنگی ات تا قلب تهران می رسد
از غمت با شرم من یک قطره اشکی می چکد
ناگهان از شرم من آن لحظه باران می رسد
یاد آن چشمان تو، آن عطر و آن سیمای تو
از دوباره غصه ات در ماه آبان می رسد

محمدصادق رزمی