ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

دل من تنگ تو شده از نو،تک و تنها به زیر بارانم

عصر سردی حوالی پاییز، بی تو تنها به شهر تهرانم
من سوار خودرویی خطی،خیره بر قطره های بارانم
خودرو خطی مسافرکش، انتظار و یک مسافری دیگر
نم نم عاشقانه ی باران، خیره بر رد خیسِ غلتانم
دختری کنار دلدارش، می شود مسافر خودرو
مینشیند کنار شیشه نمدار، یار او هم کنار دستانم
آن دو با اشتیاق بی پایان، گرم حال عاشقی بودند
من ولی به یاد چشمانت،بی تو آنجا خراب و ویرانم
بی خیال از من و مسافرها، آن پسر به گرمی و احساس
گفت در گوش دخترک آرام، تا ابد عاشق تو می مانم
خودرو خطی  مسافرکش، از غمش پیاده می شوم در جا
دل من تنگ تو شده از نو،تک و تنها به زیر بارانم

محمدصادق رزمی

قلب من با بودنت، با زندگی پیوند بود

بی تو با آنکه دلم ، از غصه ات دربند بود
پیش چشم دیگران، بر چهره ام لبخند بود
گر بخواهی حال من، از رفتنت جویا شوی
برگ زردی در خزان، با حال من مانند بود
شور و شوق زندگی، دیگر ندارد قلب من
قلب من با بودنت، با زندگی پیوند بود
گفته بودم بعد تو، من هم بمیرم از غمت
رفتی و قلب و دلم، شرمنده ازسوگند بود
رفته ای از پیش من ، اما بدان ای عشق من
این جنوبی تا ابد، بر قول خود پابند بود

محمدصادق رزمی

از شهر ری تا هفت تیر، دلتنگ چشمانت شدم

امشب دوباره از غمت، دردم نمایان می شود
چشمم ز دلتنگی و غم،یکباره گریان می شود
در بین پاییز و غمش، عطرت مشامم می رسد
از بوی عطرت در دلم ، آن لحظه باران می شود
رنگ رخم از دوری ات، چون برگ سبزی در خزان
از شدت اندوه و غم، زرد و پریشان می شود
تهران بدون بودنت، در جمعه ای رنگ خزان
همچون جهنم بر دلم، دلگیر و سوزان می شود
از شهر ری تا هفت تیر، دلتنگ چشمت می شوم
چشمم ز یاد چشم تو، آن لحظه گریان می شود

محمدصادق رزمی

ببین تا آخر عمرم، به اندوه تو می سوزم

به یادت بودن و ماندن، شده این کار هر روزم
ببین تا آخر عمرم، به اندوه تو می سوزم
شده تقدیر من دیگر، جدایی تا شب مرگم
در این تنهایی دلگیر، خدا هم بوده دلسوزم
ببین هر شب ز تنهایی، برای مرهم دردم
به آن تصویر زیبایت،دوباره چشم می دوزم
به رویا یا که بیداری، به یاد آن غم تلخم
هنوزم در دل تنگم، از آن رفتن جگرسوزم
تو رفتی پیش معبودم، ولی اینرا بدان ای عشق
به یادت بودن و ماندن، شده این کار هر روزم

محمدصادق رزمی

تو همان غصه دل در همه شب های منی

همچو مهتاب خزان اوج و بلندای  منی
خوب میدانم که تو در حال تماشای منی
من و آن یاد تو و غصه شب های خزان
تو همان غصه دل در همه شب های منی
وقت تنهایی من، در شب دلتنگی و غم
آن زمان در دل من، حسرت رویای منی
بین این شهر شلوغ، بین همه عابرها
تو همان دلبر گمگشته ی دنیای منی
پشت ایوان خدا، لحظه ی دلگیر غروب
خوب میدانم که تو در حال تماشای منی

محمدصادق رزمی

این دل برای عشقت، در سینه ام مُصِر هست

آینده بی حضورت، در چشم من کدر هست
این دل برای عشقت، در سینه ام مُصِر هست
از بس که بی تو سردم، دکتر  نوشته بر من
پاییز و مهر و تهران ، بر حال من مضر هست

محمدصادق رزمی