محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
ز فراق و درد دوری، دلم آمده مزارت
به دلم غمت نشسته، به تنم غم غبارت
شده قسمت دل من، به جهان بی تو بودن
به جهان دیگر حتما، بنشان مرا کنارت
همه جای شهر و کویت، به دلم زند خراشی
شده مایه عذابم، همه جای این دیارت
به هوای سرد دی ماه، نگرانم و پریشان
که چه می کنی عزیزم، تو و آن تن نزارت
تو به زیر خاک سردی، تو و آن رخ قشنگت
تو بگو چه کرده با تو، به رخت تب مزارت
عجب دنیای بی روحی، تو تنها و منم تنها
کنارت می شود باشم، فقط در عالم رویا
نوازد ساز غمگینی، به اقبال دلم دنیا
چرا بر بخت هر عاشق، چنین سازی زند دنیا
تصور کن بهاری سبز، من و تو بندر بوشهر
تو و امواج موهایت، من و امواج این دریا
تو را هر جا کنار خود، تصور می کنم حتما
که حتی در مزار خود، خیالت می کنم آنجا
چه خوش میشد تصورها، اگر آن واقعی بودش
که میشد خوش شوم باتو ، دقیقا در همین دنیا
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
خواهم گرفت یک شب، آخر تو را به آغوش
با عطر و بوی مویت، آخر رود ز سر هوش
اشعار خود بخوانم، در گوش تو به ایوان
آنجا دهی تو با شوق، با هر ندا مرا گوش
از پشت سر بگیرم، چشمان تو عزیزم
گویم به خنده این را، یادم تو را فراموش
زل می زنم دوباره، بر عکس تو به د یوار
آن عکس کهنه ی تو، آن چشم سرد و خاموش
حسرت به قلب من ماند، آغوش تو بگیرم
خواهم گرفت اما، یک شب تو را به آغوش
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی