ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

برای غمت اشک چشمان خود، چو رود بزرگ ارس می کشم

به باران اردیبهشت و نم این بهار، من اینجا کنارت نفس می کشم
تو هستی و دیگر در این حال خود،غمت را ز دنیا به پس می کشم
تو وقتی که باشی کنار دلم، چو گیلان خودم را یکی می کشم
نباشی خودم را در این زندگی، شبیه کویر طبس می کشم
به یاد دلم مانده رفتی  عزیز، ندارم تو را پیش خود تا ازل
تو رفتی و دیگر برای خودم، به دور اطاقم قفس می کشم
دو چشمان من از غم رفتنت، چو رودی شده از دل کوهسار
برای غمت اشک چشمان خود، چو رود بزرگ ارس می کشم
قسم بر دل مرده ام بعد تو، به آن خاک سردت دریغا عزیز
خجل هستم و شرم دارم که من، بدون تو اینجا نفس می کشم

محمدصادق رزمی

وقتی که دلتنگ تو ام شب ها، تب می کنم تا لحظه های صبح

امشب دوباره بی تو غمگینم، با غصه های سرد و تکراری
رفتی ولی انگاری اینجایی، بر روی قاب عکس دیواری
یک هفته شاغل بر سر نفتم، یک هفته هم درگیر اندوهم
بی تو دگر من کاملا سیرم،  از زندگی سرد و  اقماری
گاهی ببین درگیرم تحصیلم، گاهی فقط دلتنگ چشمانت
لبخند من گاهی چه شیرین است، گر با غمت گاهی تو بگذاری
وقتی که دلتنگ تو ام شب ها، تب می کنم تا لحظه های صبح
حس می کنم گرمای دستانت،در لحظه های خواب و بیداری
امشب که می آیی به رویایم، در لحظه های خواب غمگینم
ای کاش میشد کمی امشب، از رفتنت هم دست برداری

محمدصادق رزمی

عشق یعنی نوشتن نامش، نقش خودکار جزوه ات باشد

عشق یعنی نگاه زیبایش، غم یک عصر جمعه ات باشد
یا دوباره دیدن چشمش، صبح یک روز شنبه ات باشد
عشق یعنی فراق و دلتنگی، ظهر یکشنبه ها به هر لحظه
خانه یا اداره باشی تو ، هر کجا سهم و بهره ات باشد
عشق یعنی دوشنبه ها گاهی، کافه رفتن کنار معشوقت
فال آن دو چشم زیبایش، ته فنجان قهوه ات باشد
عشق یعنی که ساحل دریا، در غروب سه شنبه ها با او
درکنارت به ساحل دریا،سر او روی شانه ات باشد
چهارشنبه ها و درس و دانشگاه، جزوه های درس ِدلتنگی
عشق یعنی  نوشتن نامش، نقش خودکار جزوه ات باشد
عصر پنجشنبه می رسد یعنی، خاطرات گذشته ها با او
می روی به دیدن خاکش، تا که مرهمی به غصه ات باشد

محمدصادق رزمی

میشود گاهی به دل، یک عکس تو مرهم شود

هر زمان در محفلی، شادی به دل همدم شود
بعد از آن اعصاب من، از غصه ات درهم شود
می روم در گوشه ای، تنها و غمگین در اتاق
قسمت مردت شده، تنهای این عالم شود
چون خبر از رفتنت، هرگر ندارد مادرم
او دعایش این شده، این بچه اش آدم شود
گر بداند مادرم، اندوه من را از غمت
سهم او از قصه ام، در زندگی ماتم شود
وقت تنهایی که دل، در آتش عشقت فتاد
میشود گاهی به دل، یک عکس تو مرهم شود

محمدصادق رزمی

به گوشم مانده تا مرگم، غم و اندوه فریادش

دوباره عشق و دلتنگی، دوباره غصه و یادش
دلم چون مرغکی زخمی، غم او بوده صیادش
شدم از غصه اش دلتنگ، به شب ها مثل تهرانم
مشخص می شود دردم، شبیه برج میلادش
دلم می سوزد از عشقش، تب دستان او دارم
شبیه چله بوشهر، به آن گرمای مردادش
من و کابوس شب هایم، تصادف می کند از نو
به گوشم مانده تا مرگم، غم و اندوه فریادش
دوباره زنگ یک ساعت، دوباره صبح دلتنگی
دوباره زندگی بی او ، دوباره غصه و یادش

محمدصادق رزمی