ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

ما را جدایی داده اند، آن دوستان پر حسد

در نم نم باران و غم، دیدم تو را با شوهرت
همچون همان ایام دور، پر جلوه بودش منظرت
در ساحل دریا چنان، او را گرفتی در بغل
گویی که از روز ازل، او بوده تنها دلبرت
ما را جدایی داده اند، آن دوستان پر حسد
اینگونه پایان شد دگر،آن عشق من در دفترت
یک لحظه با اندوه و غم، بر من نگاهی می کنی
گویا به یادت آمدم  ،با بوسه های همسرت
وقتی که می رفتی عزیز، با شوهرت از آن محل
مانند بوشهر و غروب، چشمان من شد بندرت

محمدصادق رزمی

آقای مظلوم جهان، من را ببر تا نینوا

در راه عشقت یا حسین، مولا ببین جا مانده ام
چون تشنه ای از شوق تو، در سمت دریا مانده ام
بر تو سلامی از دلم، از شهر تهران می کنم
اما ببین آقای من، اینجا چه تنها مانده ام
دستم بگیر آقای من، درد تو دارد این دلم
از حسرت دیدار تو، در داغ دنیا مانده ام
راهم بده در کوی خود، در وادی کرب و بلا
بنگر که اینجا از غمت، تنها و رسوا مانده ام
آقای مظلوم جهان، من را ببر تا نینوا
بنگر مرا در  اربعین، از قافله جا مانده ام

محمدصادق رزمی

من از غم و اندوه تو، چشمم چو باران می شود

وقتی که در فصل خزان،عشقت دو چندان می شود
من از غم و اندوه تو، چشمم چو باران می شود
در زیر باران خزان، در زیر چتر شوهرت
از شدت عشقت به او، قلبت بهاران می شود
وقتی گذشتی از برم، دیدی مرا بی چتر و یار
با دیدن حالم ولی، یارت چه خندان می شود
محکم به آغوشت کشید، در پیش چشمان ولی
از دیدن تصویر آن، قلبم پریشان می شود
الحق چه می آید به تو، آن مرد عاشق پیشه ات
اما ببین از رفتنت، دستم چه  لرزان می شود

محمدصادق رزمی

دردم همه این است که یک لحظه نبودی

دردم همه این است که یک لحظه نبودی
بر درد من حتی تو کمی چاره نبودی
اندوه من این است که در خش خش پاییز
حتی تو کمی با من بیچاره نبودی
وقتی که دلم از غم دنیا چو خزان بود
آن لحظه چرا بر غم من شانه نبودی
در کافه تنهایی خود در دل پاییز
در پیش من آنجا ز غم کافه نبودی
وقتی به سرم نم نم باران خزان است
دردم همه این است که یک لحظه نبودی

محمدصادق رزمی

یک شب سرد خزان خشکیده شد نیلوفرم

بر دل مردابی ام یک لحظه نیلوفر رسید
با نگاه عاشقش بر پیکرم روحی دمید
مثل دریایی شدم آن لحظه با دیدار او
ابر باران زای عشق از بودنش آنجا وزید
بر دلم یک یادگار با عشق زیبایش کشید
نقش زیبایی ز عشق پیکر قلبم کشید
یک شب سرد خزان خشکیده شد نیلوفرم
از هجوم رفتنش دریای غم آمد پدید
از غمش خشکیده شد دریای احساسم دگر
بعد از او حتی کسی مرداب قلبم را ندید

محمدصادق رزمی

من کشور ایرانم و تو لشکر چنگیز

در فصل خزان می شوم از خاطره لبریز
قلبم شده از غصه تو کشور غم خیز
وقتی به خزان می شوم از عشق تو دلتنگ
من کشور ایرانم و تو لشکر چنگیز
رفتی و ندیدی که خزان با غم عشقت
خنجر به دلم می زند آن خش خش پاییز
وقتی که دو چشمت شده مشروطه دردم
من مجلس قاجارم و چشمت شده تبریز
با هر قدمم بی تو در این غربت پاییز
خنجر به دلم می زند آن خش خش پاییز

محمدصادق رزمی

او بر سر مزارم، گویی گذر ندارد

برگشتنش کنارم، دیگر اثر ندارد
زیرا که او ز عشقم، عشقی به سر ندارد
هر شب کنار یارش، خوشبخت روزگار است
این غصه آشکار است، از من خبر ندارد
وقتی به برج میلاد، میبینمش از آنجا
دیگر پریدن از برج، حتی خطر ندارد
در روز مرگم حتی، وقتی که زیر خاکم
او بر سر مزارم، گویی گذر ندارد
وقتی که از غم من، حتی خبر ندارد
دیگر به قلب خسته، او هم  اثر ندارد

محمدصادق رزمی

زیر بارانش ز غم،من گریه پنهان می کنم

در خزان خود را ز غم، درگیر باران می کنم
زیر بارانش ز غم، من گریه پنهان می کنم
عابری تنها شوم، آن لحظه از اندوه و غم
تا فراموشت کنم، عزم خیابان می کنم
آمدم ترکت کنم، اما ز نو آبان رسید
از دوباره یاد تو، در ماه آبان می کنم
در شب بارانی اش، در لحظه تنهایی ام
گریه ها از غصه ات، از عشق سوزان می کنم
خش خش برگ خزان، یاد تو و باران نم
زیر بارانش ز غم،من گریه پنهان می کنم

محمدصادق رزمی

گفتی تو به من آنجا، دلتنگ توام من هم

یک شب که دلم غم بود، من خواب تو را دیدم
از بس که دلم غم داشت ،رویای شما دیدم
دیدم شده ای چون نور، در پیش خدا بودی
آن لحظه تو را در خواب، در حال دعا دیدم
گفتی تو به من آنجا، دلتنگ توام من هم
از شدت خوشحالی، خود را به فضا دیدم
ناگه به صدای زنگ، دنیا چو جهنم شد
خود را ز شما آنجا، غمگین و جدا دیدم
وقتی به صدای زنگ، بیهوده پریدم من
آن لحظه تو را درخاک، در پیش خدا دیدم

محمدصادق رزمی

می روم در پیله ام، در کنج تنهایی و غم

دیدمت در کوچه ای، گویی پریشان نیستی
همچو من از غصه ات، چون ابر گریان نیستی
در کنار شوهرت، خوشحال و خندان دیدمت
مثل من از دوری ات، گویا تو ویران نیستی
عشق من باور بکن، دیگر که خندان نیستم
تو ولی از درد من، دلگیر و ویران نیستی
زیر باران خزان، قلبم پر از غم می شود
چون کنارم در خزان، در ماه آبان نیستی
می روم در پیله ام، در کنج تنهایی و غم
می روی با یار خود، زیرا پریشان نیستی

محمدصادق رزمی

چون فلسطین قلب من، یک کشور اشغالی است

اینکه باشی پیش من، جای بسی خوشحالی است
جای تو در پیش من، تا روز مرگم خالی است
تا که تسخیر تو شد، این سرزمین قلب من
چون فلسطین قلب من، یک کشور اشغالی است
هر زمان شاد و خوشی، با آن رقیبم می روی
سهم من از بودنت، تنها فقط بدحالی است
پیش چشمم می روی، در زیر چتر یار خود
زیر باران حال من، از دیدنت جنجالی است
اینکه گاهی باشی و،گاهی نباشی با دلم
معنی اش یعنی فقط، این بودنت پوشالی است

محمدصادق رزمی

مرهم زخم دلت سنگ مزارش بشود

کاش میشد که تو هم عاشق زاری بشوی
مثل من عاشق یک چشم خماری بشوی
برود یار تو هم غصه یارت بخوری
همچو من منتظر فصل بهاری بشوی
هر کجا در پی او سوی نشانی بروی
در پی اش همچو خودم مثل غباری  بشوی
همچو من عشق تو هم سوی خدایش برود
بشکند قلب تو هم مثل اناری بشوی
مرهم زخم دلت سنگ مزارش بشود
مثل من عاشق یک سنگ مزاری بشوی

محمدصادق رزمی

عاشقت بودم که من، رسوای صد چندان شدم

از نگاه عاشقت، در سینه تنگستان شدم
عاشق چشمان تو، در شهر گچساران شدم
کل آن دانشکده، فهمیده بودش عاشقم
عاشقت بودم که من، رسوای صد چندان شدم
منتظر بودم که تو، خارج شوی از آن کلاس
آمدی بیرون و من، مجنون جاویدان شدم
تا به سمتت آمدم، راندی مرا با یک نگاه
از غم آن یک نگاه، من درد بی پایان شدم
از غمت وقتی که تو، رفتی از آن دانشکده
مرد تنها و غریب ، در کل گچساران شدم

محمدصادق رزمی

شده از خاطره ام، چشم تو گریان نشود

شده از خاطره اش، چشم تو گریان نشود
یا که از عطر تنش، قلب تو حیران نشود
تا کمی بین همه، صحبت یارت بشود
هر چه کوشش بکنی، اشک تو پنهان نشود
شده آیا که شبی، نم نم باران بزند
دل تو تنگ کسی، در نم باران نشود
یا شبی از غم او، عابر تهران بشوی
مرهم زخم تو اما، شب تهران نشود
شعر من را تو بخوان، بر دل من حال بگو
شده از خاطره ام، چشم تو گریان نشود

محمدصادق رزمی

فهمیده دلم دردت، از بابت تاوان است

گاهی که دلم از غم، غمگین پریشان است
حسم به دلم گوید، از نم نم باران است
در همهمه ی تهران، وقتی که غمت آمد
گفتم به خودم اینرا، از غربت تهران است
گفتند جدایی ها، تاوان غم عشق است
فهمیده دلم دردت، از بابت تاوان است
وقتی دو برابر شد، آوار غمت در دل
در سینه یقین کردم، این از غم آبان است
در فصل خزان هرگاه، دردت دو برابر شد
این را تو بدان ای دوست، از آمدن آن است

زل می زنم بر رفتنت، از نو غمت آمد به دل

از رو به رو می بینمت، گویی نگاهم می کنی
با دیدنت از رو به رو، من را به راهم می کنی
با تو در آن شب های تلخ ،چون ماه زیبا بوده ام
از نو به شوق دیدنت، من را چو ماهم می کنی
رد می شوی از پیش من، گویی ز یادم برده ای
بخت مرا مانند شب، تار و سیاهم می کنی
زل می زنم بر رفتنت، از نو غمت آمد به دل
با غصه ات در سینه ام، از نو تباهم می کنی
آهی از این دل می کشم با رفتنت از رو به رو
حالا تو هم از پشت سر، با غم نگاهم می کنی

محمدصادق رزمی

با این نگاه ویران، یادت مرا فراموش

با او شدی چه خندان، یادت مرا فراموش
بنگر شدم چه گریان، یادت مرا فراموش
خندیدی و ندیدی، باران شده نگاهم
با این نگاه ویران، یادت مرا فراموش
دستان او گرفتی، دستان من رها شد
من با دو دست لرزان، یادت مرا فراموش
از جاده های بوشهر،تا کوچه های تهران
در هر کجای ایران، یادت مرا فراموش
در لحظه های پاییز، رفتی تو با رقیبان
در ماه تلخ آبان، یادت مرا فراموش

محمدصادق رزمی

تا به خود من آمدم، دیدم که چشمم تر شده

اینکه دیگر رفته ای، در قلب من باور شده
عمر تو در این جهان، مانند گل پر پر شده
مثل حال آن درخت، در باد دلگیر خزان
حال من هم از غمت، در این خزان بدتر شده
عابری تنها شدم، در کوچه های بی کسی
غصه ی این بی کسی، بر سینه ام خنجر شده
بی تو در باران نم، در کوچه های غم زده
از برای سینه ام، پاییز و غم لشکر شده
تا کمی از درد تو، عابر شدم در کوچه ها
تا به خود من آمدم، دیدم که چشمم تر شده

محمدصادق رزمی

نشینم کنج دیواری، شوم مجذوب دیدارت

چه زیبا می شود مرگم، اگر روحی رها باشم
ز قید و بند این دنیا، به آسانی جدا باشم
شبی دلگیر و بارانی، بیایم من به بالینت
ببوسم گونه ات آنجا، نبینی در فضا باشم
نشینم کنج دیواری، شوم مجذوب دیدارت
چو اکسیژن در آن لحظه، به اجزای هوا باشم
شوم رویای تو در خواب، ببینی همسرم هستی
به هر جه بنگری آنجا، کنارت هر کجا باشم
چه خوش می شد اگر آنجا، برای حافظت بودن
کمی حتی به یک رویا، من آنجا چون خدا باشم

محمدصادق رزمی

جای تو خالی عزیز، امشب هوا بارانی است

جای تو خالی عزیز، امشب هوا بارانی است
حال من در این هوا، از غصه ات بحرانی است
می زند باران عشق، بر بام تهران و ولی
چشم من از یاد تو، گویا کمی اشکانی است
عاشقان در این هوا، شادند و خوشحالند و من
این هوا باب دلم، بر گریه پنهانی است
مثل ارگی خشتی ام، در زیر باران خزان
همچو آن در این هوا، سهم دلم ویرانی است
همنوا با رعد و برق، آمد صدای هق هقم
جای تو خالی عزیز، امشب هوا بارانی است

محمدصادق رزمی

به آغوشش بکش هرشب، بگو احساس قلبت را

زمانی شاد و خوش بودم، کنارش مثل یک رویا
نبودم عاشقی غمگین، نبودم اینچنین تنها
ولی این روزگار پست، سیه کرد سرنوشتم را
ندانستم که می گیرد، شبی او را از این دنیا
نشستی پیش معشوقت، خوشا اقبال و بخت تو
که من از درد معشوقم، نشستم رو به آن دریا
به آغوشش بکش هرشب، بگو احساس قلبت را
که من از غصه اش هر شب، هماغوشم شده غم ها
تو گر مجنون لیلایی، ولی وصلت شده سهمت
به احساس دلت هر شب، بدان قدر حضورش را

محمدصادق رزمی

تک ستاره بوده ای، در آسمان قلب من

می سرایم از غمت، در فصل زیبای خزان
وقت تنهایی خود، شعر مرا گاهی بخوان
رفته ای اما بدان، من عاشقت هستم هنوز
رفته ای اما گلم، حرف مرا حالا بدان
هر کجا من می روم، فرقی ندارم آن مکان
چونکه از اندوه تو، دارم در آنجا یک نشان
تک ستاره بوده ای، در آسمان قلب من
همچو تو بر قلب من، دیگر نبودش در جهان
در کنارم همچو تو، دیگر ندارم هیچ وقت
تو ولی مانند من، گر داشتی  با او بمان

محمدصادق رزمی

بی تو حالا محرمم، سنگینی دیوار شد

از کنارم رد شدی، قلبم ز نو بیمار شد
خاطرات عشق مان، در سینه ام تکرار شد
یادم آمد شانه ات، در لحظه های غصه ام
بی تو حالا محرمم، سنگینی دیوار شد
میروی با یار خود، اندوه من هم تازه شد
خاطراتت آن زمان، بر قلب من خروار شد
ناگهان باران گرفت، رفتی به زیر چتر او
رفتی و در آن هوا، چشمان من هم تار شد
عاشقت بودم ولی، از آن همه زیبایی ات
سهم من در هر شبم، رویای لاکردار شد

محمدصادق رزمی

دعایت میکنم عشقی، تو را چون من بگیراند

ببین اشعار تلخم را، کسی دیگر نمی خواند
به قلبم راز این غم را،کسی جز تو نمی داند
خدا کاری کند باید، ز دست بخت و اقبالم
که این تقدیر تنهایی، به نفع دل بگرداند
تمام هستی ام دادم، که این را من بدانم که
در این دنیای بی احساس، کسی با من نمی ماند
همو که پیش معشوقش، به حالم می زند لبخند
یقین دارم چنین فردی،غم من را نمی داند
اگر خواهی که حالم را، ز درد عاشقی دانی
دعایت میکنم عشقی، تو را چون من بگیراند

محمدصادق رزمی