ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

از درد حسین سینه من غصه و آه است

از درد حسین سینه من غصه و آه است
در ماه محرم ز غمش جامه سیاه است
شب های محرم همه شب تیره و تار است
زیرا که عزادار قمردر دل ماه است
ازروضه زینب همه جا ماتم و درد است
این را همه ایران به یقین جمله گواه است
حال من مسکین به میان همه عشاق
ضرب المثل سوزن و آن مخزن کاه است
هر کس که زیارت بکند آن حرمش را
در لحظه مرگش به یقین شاد و پناه است

محمدصادق رزمی

میان شرجی چشمم، تویی زیباترین ساحل

به وقت مغرب بوشهر، نشستم بی تو در ساحل
تو را دیدم به آن ساحل،کنار یار خود کامل
تو خندان بودی و دلخوش، من اما با غمت غمگین
خوشا یارت که در آنجا، به قلبت بوده او قابل
تک و تنها و بی یاور، نشستم گوشه ای بی تو
شده از آن همه عشقت، فقط اندوه تو حاصل
گواهی می دهد این را، تمام بندر بوشهر
که تنها عشق من بودی، میان سینه و این دل
تو در آن ساحل دریا، به وقت مغرب بوشهر
میان شرجی چشمم، شدی زیباترین ساحل

محمدصادق رزمی

در تمام زندگی بی تو دگر من سوختم

پای عشقت در دلم در زندگی ها سوختم
عمر خود را اینچنین از دوریت من باختم
بی تو ویران شد دگر از لرزش اندوه تو
ارگ زیبایی که من در قلب خود میساختم
روزگاران می برد از دست من با غصه اش
هر چه را در زندگی در قلب خود می خواستم
مثل آهویی که او افتاده در دام و کمین
قلب خود را اینچنین در دام تو  انداختم
همچو شمع خامشی در ابتدای یک سحر
در تمام زندگی بی تو دگر من سوختم

محمدصادق رزمی

یاد آن ایام خوش، وقتی تو بودی عشق من

آمدی با یار خود، از حال من جویا شدی
در کنار یار خود،مانند یک رویا شدی
زل به چشمانم زدی، اینرا تو پرسیدی زمن
مثل من آیا تو هم، با یار خود شیدا شدی
آه تلخی از دلم، آنجا کشیدم بی صدا
گفتمت اینرا که تو، با یار خود زیبا شدی
در ادامه گفتمت، یاری نمی خواهد مرا
گفتی با حال خوشت، آخر چرا تنها شدی
یاد آن ایام خوش، وقتی تو بودی عشق من
رفتی و بی کس شدم اما تو چون لیلا شدی
موقع رفتنت شد و گفتی به من با یک نگاه
بار بعدی دیدمت، باید ببینم ما شدی
دست در دستان یار، رفتی به دنبال خوشی
در نگاه خیس من، از نو تو چون رویا شدی

محمدصادق رزمی

که حتی شوهرت را دوست دارد

تو را با چشم گیرا دوست دارم
تو را در دشت و صحرا دوست دارم
شبیه عشق ماهی ها به دریا
تو را مانند دریا دوست دارم
شدم مجنون تو از درد لیلا
تو را چون درد لیلا دوست دارم
به من گویند ببینی خواب او را
از این رو خواب و رویا دوست دارم
چنان از عشق تو دیوانه گشتم
که حتی شوهرت را دوست دارد

محمدصادق رزمی

از بهر مداوی غمش عشق بیاید

شایدکه دلم از غم تو بی تو بمیرد
یا آنکه تپش های دلم  بی تو بی افتد
اما تو بدان زنده شوم با تو در آنجا
گر نبض مرا دست قشنگ تو بگیرد
درمان شوم آنجا تو اگر همچو پرستار
آن دست مسیحایی تو جلوه بیابد
ای کاش که تشخیص دهد دکتر قلبم
در نسخه خود اسم تو را او بنویسد
در بین همه قرص و دوا او بنویسد
از بهر مداوای غمش عشق بیاید

محمدصادق رزمی

غصه ات مانند موج، بر قلب و ساحل می زند

همچو آن دریا و موج، وقتی به ساحل می زند
یاد تو در نیمه شب، بر عمق این دل می زند
بس که دنبال توام، انگشت این دستان من
بی هوا اسم تو را، در سرچ گوگل می زند
درد تو در شادی ام، چون آفتی بر مزرعه
در دل غمگین من، بر جان و حاصل می زند
خاطراتت در قدیم، در زیر باران خزان
خنجری بر سینه ام، مانند قاتل می زند
جاده ای در ساحلی، یاد تو و بوشهر و من
غصه ات مانند موج، بر قلب و ساحل می زند

محمدصادق رزمی

ده سال گذشت و تویی و عشق و وصالت

جز یاد تو دیگر به خدا کس به سرم نیست
دور از توام و مثل تو کس دور و برم نیست
با شوهر خود شاد و خوش و بی غم مایی
من از غم تو لیک کسی در گذرم نیست
بعد از تو در این چند صباحی که گذشته
شادی به خدا بعد تو بر چشم ترم نیست
در کنج قفس مثل همان مرغ اسیرم
اما چه کنم بعد تو آن بال و پرم نیست
ده سال گذشت و تویی و عشق و وصالت
ده سال گذشت و دگری دور و برم نیست

محمدصادق رزمی

درد یعنی که مادرم حتی، زاد روزم ز خاطرش رفته

ماه شهریور آمده از نو، ماه نحس تولد بنده
نیمه های ماه شهریور، سالروز تولدم بوده
مبدا تمام غم هایم، سال غمگین شصت و دو بوده
سال ویرانی و خرابی ها، سال ترس و موشک و جبهه
در شب تولدش هر کس، شادبوده کنار معشوقش
من ولی امشب از غم و غصه، درد عالم نشسته بر سینه
کاش میشد که در همان زادم، مرگ می آمدش به بالینم
ای خوشا به حال اویی که، چشم خود را به این جهان بسته
نیمه های ماه شهریور، تک و تنها نشسته ام از درد
درد یعنی که مادرم حتی، زاد روزم ز خاطرش رفته

محمدصادق رزمی