محمدصادق رزمی
به وقت مغرب بوشهر، نشستم بی تو در ساحل
تو را دیدم به آن ساحل،کنار یار خود کامل
تو خندان بودی و دلخوش، من اما با غمت غمگین
خوشا یارت که در آنجا، به قلبت بوده او قابل
تک و تنها و بی یاور، نشستم گوشه ای بی تو
شده از آن همه عشقت، فقط اندوه تو حاصل
گواهی می دهد این را، تمام بندر بوشهر
که تنها عشق من بودی، میان سینه و این دل
تو در آن ساحل دریا، به وقت مغرب بوشهر
میان شرجی چشمم، شدی زیباترین ساحل
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
تو را با چشم گیرا دوست دارم
تو را در دشت و صحرا دوست دارم
شبیه عشق ماهی ها به دریا
تو را مانند دریا دوست دارم
شدم مجنون تو از درد لیلا
تو را چون درد لیلا دوست دارم
به من گویند ببینی خواب او را
از این رو خواب و رویا دوست دارم
چنان از عشق تو دیوانه گشتم
که حتی شوهرت را دوست دارد
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
جز یاد تو دیگر به خدا کس به سرم نیست
دور از توام و مثل تو کس دور و برم نیست
با شوهر خود شاد و خوش و بی غم مایی
من از غم تو لیک کسی در گذرم نیست
بعد از تو در این چند صباحی که گذشته
شادی به خدا بعد تو بر چشم ترم نیست
در کنج قفس مثل همان مرغ اسیرم
اما چه کنم بعد تو آن بال و پرم نیست
ده سال گذشت و تویی و عشق و وصالت
ده سال گذشت و دگری دور و برم نیست
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی