-
من نمیدانم چرا چشمان تو محبوب شد
20 - آبانماه - 1395 18:35
ناگهان با یاد تو در قلب من آشوب شد صبر من بر عشق تو اندازه ایوب شد بر دل و احساس من با هر نگاه عاشقی جز نگاه عاشقت در سینه ام سرکوب شد قلب من تنها فقط مشتاق چشمانت شده من نمیدانم چرا چشمان تو محبوب شد عکس تو ، چشمان من، با نم نم باران و غم زیر باران چشم من از غصه ات مرطوب شد "محمدصادق رزمی"
-
تو گویی مرده ام بی تو، درون جسم خود دفنم
18 - آبانماه - 1395 19:57
هوای بندر چشمم، ز غم های تو ابری شد خزان و نم نم باران، برای من چه زجری شد قرارم بوده با چشمت، که بعد از تو بمیرم من تو رفتی و حیات من، شبیه امر جبری شد گذرها کرده تقویمم، ز روز هجر چشمانت که تقویم دلم انگار، یقینا بی تو هجری شد تو گویی مرده ام بی تو، درون جسم خود دفنم بدون تو جهان من، دقیقا مثل قبری شد من و بوشهر و...
-
با ریتم زیبای خزان، دلتنگ یارش می شود
18 - آبانماه - 1395 18:25
آدم که عاشق می شود، هر لحظه گریان می شود یک گوشه تنها می رود، سر در گریبان می شود با عکس عشقش در اطاق، یاد عزیزش می کند دلتنگ عشقش می شود، سوی خیابان می شود با ریتم زیبای خزان، دلتنگ یارش می شود در خش خش برگ خزان، از نو پریشان می شود اندوه او از عاشقی، در سینه مخفی می شود در پشت یک لبخند تلخ ،در چهره پنهان می شود...
-
درد یعنی زیر باران با غمت تنها شدن
17 - آبانماه - 1395 18:14
در دلم هر شب تو را با غصه مهمان می کنم زیر بارانِ غمت این گریه پنهان می کنم همچو موهای بلندت با وزش های نسیم حال خود را مثل آن من هم پریشان می کنم شهر رویاهای خود را با تو من می ساختم از غمت حالا ببین با گریه ویران می کنم تا کمی خندان شوم یاد تو در دل می کنم شادی آن لحظه را با گریه جبران می کنم درد یعنی زیر باران با...
-
چه زیبا می شود دنیا، اگر باشی کنار من
16 - آبانماه - 1395 19:00
چه زیبا می شود دنیا، اگر باشی کنار من میان این همه سردی، تو باشی آن بهار من قطاری را تصور کن، من و تو در کنار هم کنار پنجره با من، تو هستی هم قطار من تصور کن که در بوشهر، شده باران پاییزی کنار ساحل و دریا، تو باشی در کنار من تو فکرش را بکن اینکه، کنارم در دل تهران میان همت و چمران، تو باشی آن قرار من چه زیبا می شود...
-
رفته ای پیش خدا و این شده اندوه من
16 - آبانماه - 1395 18:56
فرض کن عاشق شدی شاید غمم باور کنی زیر باران از غمش چشمان خود را تر کنی مخفیانه قبل خواب در خاطراتش گم شوی خاطراتش را ز غم در سینه ات از بر کنی مونس تنهایی ات تنها شود یک قطعه عکس خستگی ها را فقط با عکس کهنه در کنی معنی تنهایی ام شاید بفهمی آن زمان با غمش در زندگی تنها و بی کس سر کنی رفته ای پیش خدا و این شده اندوه من...
-
بی تو تا کی لحظه ها از غصه غمناک شود
16 - آبانماه - 1395 18:30
گر بخواهی عشق تو از قلب من پاک شود قلب من باید که در قبر خودم خاک شود خسته ام از این همه تنهایی و اندوه و غم تا به کی چشم و دلم اینگونه نمناک شود بوی باران و خزان، یاد تو و یک بغض تلخ بی تو تا کی لحظه ها از غصه غمناک شود آنچنان در سینه ام اندوه تو دارم عزیز از غمت باید دلم در سینه ام چاک شود یک شبی بار غمت از قلب من...
-
هی گلایه از غمت هر شب به خالق می کنم
15 - آبانماه - 1395 12:32
دست من باشد جهان را با تو عاشق می کنم قلب خود را اینچنین مانند سابق می کنم تا کمی باران شود دلتنگی ات در می زند زیر باران می روم یک گوشه هق هق می کنم از زمین و از زمان دارم شکایت از غمت هی گلایه از غمت هر شب به خالق می کنم مهر و آبان رفت و آذر هم شبی خواهد رسید عاقبت در این خزان از غصه ها دق می کنم "محمدصادق...
-
دنیای من از نبود تو بی رنگ می شود
15 - آبانماه - 1395 11:59
وقتی که باران و غمت هماهنگ می شود قلبم شبیه شیشه و غمت سنگ می شود زل می زنی به من از پشت قاب عکس دلم برای دوباره دیدنت تنگ می شود از خاطرات تلخ قدیم و خزان و اشک دوباره بر سر تو در دلم جنگ می شود بعد از تو دگر سیاه شد تصویر زندگی دنیای من از نبود تو بی رنگ می شود از بس که به دلم می زند خاطرات تو این دل که سهل است گلو...
-
بوشهر و دریا و غمت، دارد به مغزم می زند
13 - آبانماه - 1395 19:42
دلتنگ عشقت می شوم، وقتی که تنها می شوم آن لحظه از اندوه و اشک، مانند دریا می شوم در ساحل تنهایی ام، یک شروه می خواند کسی با شروه تنهایی ام، از غصه رسوا می شوم اندوه سختی می شود، با یاد تو در این خزان با فکر تو در این خزان، من غرق رویا می شوم از بس که غم دارد دلم، دریا به من زل می زند با غصه هایت در دلم، امشب ببین ما...
-
من و باران و دلتنگی شدم خیس از غم یارم
12 - آبانماه - 1395 19:01
خدایا می شود روزی من و او در نم باران به زیر چتر من باشد دقیقا در همین آبان من و او در خیابان ها قدم ها می زدیم در شهر که با او آذر و آبان چه زیبا می شدش تهران بسازم خاطره با او به زیر نم نم باران شود با او در این باران دلم شاد و لبم خندان خدایا زندگی می شد کمی بهتر ز این باشد اگر می شد که او باشد خدایا می شود امکان؟...
-
بر دلم این روزگار ای کاش آسان می گرفت
26 - مهرماه - 1395 19:56
با نگاهت هر چه غم در سینه پایان می گرفت عشق تو آن ثانیه در سینه ام جان می گرفت کوچه های شهرمان از عشق ما سرشار بود زندگی با عشق تو آن لحظه امکان می گرفت در خزان از شوق تو بر روی ایوان پیش من برگریزان و خزان آن سوی ایوان می گرفت دست تلخ روزگار آخر تو را از من گرفت بر دلم این روزگار ای کاش آسان می گرفت در زمان رفتنت...
-
رفتی و دیگر جهان خالی شدش از آدمی
25 - مهرماه - 1395 19:32
تا تو بودی در جهان حالم از آن بهتر نبود چشم من از غصه ها مانند باران تر نبود بودی و از شوق تو اشعار من غمگین نبود این همه اشعار غم بر پیکر دفتر نبود پیش چشمم دختری مانند تو زیبا نبود در دلم معشوقه ای همچون تویی دختر نبود رفته ای پیش خدا دیگرخدا تنها نبود رفتنت از این جهان در قلب من باور نبود رفتی و دیگر جهان خالی شدش...
-
مانده در درمان من علم پزشکی ناتوان
23 - مهرماه - 1395 14:22
من به لب می خندم و اما درونم شاد نیست در دل تنهای من چیزی به جز غمباد نیست مانده در درمان من علم پزشکی ناتوان پس چرا این مسئله در علم طبی حاد نیست تا که بودی قلب من زندانی عشق تو بود رفتی و قلبم دگر چون سابقش آزاد نیست مثل آبادان که بعد از سال ها ویرانی اش قلب من هم نو شده اما دگر آباد نیست سیرم از این زندگی همچون...
-
ای کاش شود دست تو را دست بگیرم
22 - مهرماه - 1395 16:11
از شدت دلتنگی تو عاشق و پیرم دلگیرم و با قلب و دلم پای تو گیرم جز یاد تو ای عشق قدیمی و عزیزم از عالم و آدم به خدا از همه سیرم آتش زده احساس مرا حسرت اینکه ای کاش شود دست تو را دست بگیرم بر شانه ی تو من بگذارم سر خود را از شدت این شوق بمیرم که بمیرم "محمدصادق رزمی"
-
بر مزارم عوض گل بگذارید فقط برگ خزان
21 - مهرماه - 1395 12:36
سرطان درد بزرگی ست ولی شیرین است چون فقط چاره ی این زندگی غمگین است به خدا با غم و اندوه دلم هیچ کسی یار نبود به خدا درد و غم این تن من سنگین است غصه در چشم پرستار و دلم باران است قلب من آتش داغ است و غمش بنزین است دکترم گفته که این فصل خزان پایان است مادرم در دل خود لیک ولی خوشبین است بر مزارم عوض گل بگذارید فقط برگ...
-
گریه از درد حسین در حرمش می چسبد
19 - مهرماه - 1395 12:55
مثل اشکی که به باران و نمش می چسبد گریه از درد حسین در حرمش می چسبد قسمتت شد بروی رخصت دیدار دهند اینچنین عزم سفر از کرمش می چسبد پا برهنه بشوی عازم دیدار شوی ره سپردن به حرم هر قدمش می چسبد کربلا باشی و در لحظه ی غمگین غروب رو به رویت حرم و درد و غمش می چسبد رو به رویت حرم و نوحه ی غمگین به دلت گریه از غصه دل درحرمش...
-
بر سرت حتی ببین من با خدا جنگیده ام
16 - مهرماه - 1395 17:06
گر بگویم از غمت آیا تو عاشق می شوی یا که دلتنگم در آن ایام سابق می شوی همچو من از غصه ات در سالیان رفتنت از غم چشمان من محو دقایق می شوی بر سرت حتی ببین من با خدا جنگیده ام از غمم ایا تو هم درگیرخالق می شوی در دلم مانند یک شعر سپهری می شدی چون سپهری شاعر شعر شقایق می شوی اینچنین گویم عزیز ایا که از اندوه و غم یک کلام...
-
همچو اهوازم ببین از غصه آتش شد دلم
16 - مهرماه - 1395 16:33
می نویسم از غمت زیرا که آن یک راز نیست مثل داغت بر دلم حتی ببین اهواز نیست وقت تنهایی و غم وقتی که یادت می وزد با دل تنهای من اینجا کسی دمساز نیست با نگاهی پر شرر آتش به جانم می زدی مثل چشمانت رفیق چشمی دگر طنار نیست تک سوارعشق من تنها تو بودی در دلم در دلم دیگر کسی مانند تو تک تاز نیست همچو اهوازم ببین از غصه آتش شد...
-
زندگی بی چشم تو در قلب من پوشالی است
27 - شهریورماه - 1395 18:57
زندگی بی چشم تو در قلب من پوشالی است چونکه جای عشق تو در جان و قلبم خالی است بی تو حالا می شوم من عابری در این خزان بی تو باران و خزان در سینه ام جنجالی است کاش بودی تا کمی در این خزان عاشق شوم گر تو باشی با دلم پاییز و باران عالی است عابری تنها شدم در این خزان با درد تو بی تو حالا در خزان حال دلم بد حالی است رفته ای...
-
پشت کوه بیستون معشوقه ی فرهاد رفت
27 - شهریورماه - 1395 18:32
قصه های عاشقی در این زمان از یاد رفت پشت کوه بیستون معشوقه ی فرهاد رفت مثل یک آورده باد آن حس خوب بین مان با نگاه ساده ای یک لحظه آن بر باد رفت آن همه احساس خوب در سینه ها و قلبمان مثل آن سرمای دی در گرمی مرداد رفت عشق ما مانند گل در لحظه های روزگار با بهاران آمد و در آخر خرداد رفت آمدم در زندگی با لیلی ام مجنون شوم...
-
دنیای من از غصه و غم بی تو تباه است
24 - شهریورماه - 1395 13:06
اقبال من از رفتنت تو سخت سیاه است من مثل زمینی شدم و چشم تو ماه است من بی تو دلم گشته پر از غصه و تشویش آغوش تو در این همه غم امن و پناه است شادی به دلم بی تو دگر گم شده معنا دنیای من از غصه و غم بی تو تباه است وقتی که به من خیره شوی شاعر قصرم احساس من از دیدن تو بند نگاه است اندوه و غمت تیشه به قلبم زده انگار اقبال...
-
تا به خود من آمدم دیدم تو را گم کرده ام
24 - شهریورماه - 1395 12:00
تا بخود من آمدم دیدم تو را گم کرده ام رو به روی عکس تو با خود تبسم کرده ام بی تو حالا غصه ات آمد به جای عشق تو در خیال هر شبم عشقت تجسم کرده ام هر زمان دلتنگتم من رو به عکست کرده ام خیره در تصویر تو با تو تکلم کرده ام در میان شادی ام با یاد تو غمگین شدم اینچنین خود را ز غم رسوای مردم کرده ام آمدم در زندگی من با تو...
-
شبیه این هوای تلخ نگاهم گشته بارانی
21 - شهریورماه - 1395 11:30
شبیه یک هوای تلخ، نگاهم گشته بارانی دوباره آن نگاه تو، دوباره این پریشانی به یادم آمده چشمت، به زیر نم نم باران ز دست آن نکاه تو، شدم در خانه زندانی به پشت پنجره طوفان، بهم زد خلوت باران شبیه باد و باران ها، دلم هم گشته طوفانی من و تصویر تو در دست، من و یاد تو در باران دوباره می شوم دلتنگ، من و یک مکث طولانی به روی...
-
صبح فردا تیتر یک بر صفحه ایرنا شدم
21 - شهریورماه - 1395 11:16
بس که من در زندگی بی همدم و تنها شدم فکر این دارد دلم شاید که با غم ما شدم مثل من در این جهان مردی چنین تنها نبود خسته از این مردم و از کل این دنیا شدم عرض پوزش ای خدا لیکن پرم از فکر مرگ مثل یک ابر بهار از غصه باران زا شدم اینکه اینک یک جوان افتاده در پرواز مرگ ای خدا تقصیر توست حالا که بی پروا شدم می پرم از زندگی از...
-
اوج غم یعنی همین تنها شدن با یاد تو
20 - شهریورماه - 1395 12:57
عصر جمعه در خزان یک آن هوا دلگیر شد زیر باران ناگهان صادق به یادت پیر شد میروم با خودرویی دربست سوی خانه ات از دوباره سینه ام با عشق تو تسخیر شد هاله ای از چشم تو در انعکاس پنجره زل به چشمانم زده در رو برو تصویر شد همزمان با بارشی بر شیشه ها از چشم تو قطره های اشک تو بر شیشه ها تکثیر شد اوج غم یعنی همین تنها شدن با...
-
گرفته بغض تو انگار، در این اوضاع گریبانم
18 - شهریورماه - 1395 21:09
هوا بارانی و خیس است، دقیقا مثل چشمانم شدم دلتنگ چشمانت ، از این بابت پریشانم دلم یخ می زند انگار، تو را وقتی که می بینم در این گرمای شهریور، ببین بی تو زمستانم شبیه همت و صدرم، پر از تشویش و دلتنگی که از دلتنگی ات ای عشق، خیابانی به تهرانم به قلبم می زند بغضت، در این تنهایی و غصه گرفته بغض تو انگار، در این اوضاع...
-
بده حالا که می میرم، تو دستت را به دستانم
18 - شهریورماه - 1395 20:43
کمی با من مدارا کن، که من از غصه ویرانم هنوزم از غم چشمت، کمی مجنون و حیرانم نوازش کن تو قلبم را، در این اوقات پایانی که بعد از آن همه دوری، به پایان آمده جانم خدا هم می برد من را، به آن قعر جهنم ها به این علت که آن چشمت، به یغما برده ایمانم برایم زندگی بی تو، خودش یعنی جهنم ها که این دنیا بدون تو، مشوش کرده اذهانم...
-
مجنون تو بودم ولی، رفتی تو ای لیلای من
1 - شهریورماه - 1395 13:43
یاد تو وقتی می رسد، بیرون روم از خانه ام زیرا که از اندوه تو، زندان شود کاشانه ام در لحظه های رفتنت، در وقت غمگین وداع بعد از غروب و رفتنت، آواره در پایانه ام مجنون تو بودم ولی، رفتی تو ای لیلای من حالا که رفتی از برم، بعد از تو من افسانه ام باران پاییزی شدم، هر لحظه می بارم فقط بی تو برای اشک خود، دنبال یک بهانه ام...
-
رسیده وقت پایانی، در این ساعات بارانی
1 - شهریورماه - 1395 12:38
میان این همه تلخی، گلم دیگر خداحافظ در این باران دلتنگی، مرا بنگر خداحافظ تو با آن چشم بارانت، نگاهم می کنی آخر که حالم از غم چشمت، شود بدتر خداحافظ دو چشمِ قرمز و خیست، غروبِ بندر بوشهر من و بوشهر و دلتنگی ،از این بندر خداحافظ شبیه برگ پاییزی، تو افتادی ز دستانم تو ای زیبای پاییزی، تو ای دلبر خداحافظ رسیده وقت...