کمی با من مدارا کن، که من از غصه ویرانم
هنوزم از غم چشمت، کمی مجنون و حیرانم
نوازش کن تو قلبم را، در این اوقات پایانی
که بعد از آن همه دوری، به پایان آمده جانم
خدا هم می برد من را، به آن قعر جهنم ها
به این علت که آن چشمت، به یغما برده ایمانم
برایم زندگی بی تو، خودش یعنی جهنم ها
که این دنیا بدون تو، مشوش کرده اذهانم
ببین حالا که می میرم، کمی لطفی بکن با من
بده حالا که می میرم، تو دستت را به دستانم
محمدصادق رزمی