عصر جمعه در خزان یک آن هوا دلگیر شد
زیر باران ناگهان صادق به یادت پیر شد
میروم با خودرویی دربست سوی خانه ات
از دوباره سینه ام با عشق تو تسخیر شد
هاله ای از چشم تو در انعکاس پنجره
زل به چشمانم زده در رو برو تصویر شد
همزمان با بارشی بر شیشه ها از چشم تو
قطره های اشک تو بر شیشه ها تکثیر شد
اوج غم یعنی همین تنها شدن با یاد تو
اینچنین از غصه ات تهران به کل دلگیر شد
محمدصادق رزمی