یاد تو وقتی می رسد، بیرون روم از خانه ام
زیرا که از اندوه تو، زندان شود کاشانه ام
در لحظه های رفتنت، در وقت غمگین وداع
بعد از غروب و رفتنت، آواره در پایانه ام
مجنون تو بودم ولی، رفتی تو ای لیلای من
حالا که رفتی از برم، بعد از تو من افسانه ام
باران پاییزی شدم، هر لحظه می بارم فقط
بی تو برای اشک خود، دنبال یک بهانه ام
رفتی ندانستی که من، بارفتنت ویران شدم
من بی تو دیگر ای عزیز، با زندگی بیگانه ام
محمدصادق رزمی