ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

پیچیده عطر مویت، در باد گرم مرداد

در عصر گرم تهران، بلوار میرداماد
با تو در آن خیابان، بودم چه شاد و دلشاد
آن لحظه در خیابان، گویی بهار بودش
با تو شبیه خرداد، در لحظه های مرداد
حالا که رفتی ای عشق، حالم ببین ز دردت
از غصه های تلخت، من ماندم و غم و یاد
پیچیده عطر مویت، در باد گرم مرداد
از داغ آن جدایی، گشتم شبیه آن باد
با یاد آن نگاهت، بی تو نشسته ام تک
در عصر گرم تهران، بلوار میر داماد

محمدصادق رزمی

با درد جدایی ها از عشق تو گفتم من

تصویر تو را دارم ای کاش خودت بودی
بی تو چه اسفبارم ای کاش خودت بودی
در ذکر دعاهایم هر لحظه تو می خواهم
دیگر شده این کارم ای کاش خودت بودی
با درد جدایی ها از عشق تو گفتم من
غمگین شده آثارم ای کاش خودت بودی
در گوشه این دنیا هستم چه تک و تنها
بودی تو فقط یارم ای کاش خودت بودی
بر سینه این دیوار در لحظه تنهایی
تصویر تو را دارم ای کاش خودت بودی

محمدصادق رزمی

عکس زیبای تو ای کاش، نفس داشت کمی

حسرتم این شده که، کاش زمان بر می گشت
درد پیری به دلم، با تو جوان بر می گشت
یار من رفت ولی، کاش که این هم می شد
او که رفته ز جهان، باز جهان بر می گشت
کاش می شد برسد، از تو پیامی به دلم
با پیامی ز تو هم، نامه رسان بر می گشت
عکس زیبای تو ای کاش، نفس داشت کمی
تا که با آن نفست، مرهم جان بر می گشت
تا بگویم به تو که، بی تو چقدر تنهایم
کاش و ای کاش کمی، با تو زمان بر می گشت

محمدصادق رزمی

شدم مانند آن سرباز، که پایش رفته بر مینی

نه راهی پیش رو دارم، نه راهی پشت سر دارم
بگو از عشق تو دیگر، چگونه دست بر دارم
نه حسی من به کس دارم، نه قلبی پر هوس دارم
که غیر از من بدون تو، دلی هم در به در دارم
به قلبم آمدش عشقت، از آن چشمان زیبایت
ولی حالا که این غم ها، ز چشم پر شرر دارم
تو رفتی و ندانستی، تو بودی علت شوقم
که دیگر از غمت اینج،ا فقط چشمان تر دارم
شدم مانند آن سرباز، که پایش رفته بر مینی
نه راهی پیش رو دارم، نه راهی پشت سر دارم

محمدصادق رزمی

شانه ات رفت، کجا رفت،خدا می داند

با غمت در همه شب تا به سحر بیدارم
تا ابد در همه شب چشم به راهت دارم
مثل آن ابر بهاری که پر از باران است
به خدا دست خودم نیست اگر می بارم
بی تو دیگر به خدا حوصله ای نیست عزیز
بی تو حتی ز خودم، از همه کس بیزارم
شانه ات رفت، کجا رفت،خدا می داند
بی تو حالا تو بگو سر به چه من بگذارم
تا تو بودی به دلم عشق تو تنها بودش
رفتی و بی تو دگر از غم تو سرشارم

محمدصادق رزمی

بین من و آن مردت او برده که بازی را

سرشار غمت کردم دنیای مجازی را
بر هم زده ام از غم خط های موازی را
در بین رقیبانم او گشته دگر یارت
بین من و آن مردت او برده که بازی را
لبخند زدی بر من گویی که دلت با ماست
پایان بده اش دیگر این بنده نوازی را
وقتی که سلامم را دیگر ندهی پاسخ
پر می کنی از غصه دنیای مجازی را

محمدصادق رزمی

از غم دلتنگی ات، از خود گریزانم هنوز

با نگاه سبز تو، در دل بهارانم هنوز
با دم دستان تو، یاد زمستانم هنوز
در قرار آخری، دست تو در دستان من
از غم دلتنگی ات، از خود گریزانم هنوز
تا کمی یاد تو را، در سینه ام بر پا کنم
عابری تنها و تلخ، در آن خیابانم هنوز
آنچنان سیرم عزیز، از زندگی بی عشق تو
از همین عمر خودم، بی تو پشیمانم هنوز
متروی دلگیر تهران، اندکی آهسته ران
از غم دلتنگی اش، اینجا پریشانم هنوز

محمدصادق رزمی

اگر من را نمی خواهی بگو در غم بمیرم من

بگو بر من که با عشقم دلت وا می شود یا نه
بگو آیا که با قلبم دلت ما می شود یا نه
در این دنیا کنار تو بگو در سینه ام آیا
تمام شادی عالم به دل جا می شود یا نه
بگو با من تو ای عشقم کسی آیا به احساست
برای تو شبیه من به دنیا می شود یا نه
کسی آیا شبیه من به در این دنیای وا نفسا
به آن قلب و به احساست همانا می شود یا نه
اگر من را نمی خواهی بگو در غم بمیرم من
بگو دیگر که با مرگم دلت وا می شود یا نه

محمدصادق رزمی

می شوی دنیای من وقتی که باشی در دلم

با تو تنها قفل دل در سینه ام وا می شود
این دل تنها فقط با عشق تو ما می شود
انعکاس نور شب در چشم زیبایت عزیز
دیدنش زیباترین تصویر دنیا می شود
می شوی دنیای من وقتی که باشی در دلم
آن زمان دنیای من در قلب من جا می شود
زیر باران خزان وقتی تو در آغوشمی
مرد و زن ما را در آن غرق تماشا می شود
ای دریغا از جهان وقتی که از آن رفته ای
رفته ای و قفل دل با مرگ من وا می شود

محمدصادق رزمی

مرد تو عاشق تو تا ته دنیا بشود

قسمتم شد که دلم بی تو چه تنها بشود
مرد تو عاشق تو تا ته دنیا بشود
بی تو کارم شده که صحبت عشقت بشود
بر زبانم الکی عشق تو حاشا بشود
درد یعنی که دگر سهم من از دیدن تو
دیدن چشم تو در عالم رویا بشود
هر که عاشق بشود لیک به یارش نرسد
قسمتش شد که دگر او تک و تنها بشود
این همه شعر نوشتم که شبی از شب ها
یک نفر عاشق من بین غزل ها بشود

محمدصادق رزمی

ربنا آتنا از این شهوت، کاش پستی نبوددر این هستی

من دعایم دگر که این گشته،  ربنا آتنا از این پستی
ربنا آتنا از این شهوت، کاش پستی نبوددر این هستی
چشم شهوت و همان بچه، جیغ و فریاد دختری تنها
وقت جان کندن همان دختر، ای خدا ای خدا کجا رفتی
مرگ دختر و غمی جانکاه، گریه های مادر و غم خواهر
ای خدا کمکی کن به آن مادر، تا تحمل کند که این سختی
وای بر مرگ یک گل پر پر، وای بر دنیای بی احساس
ربنا آتنا که کوچک بود، پس چرا رفته او ز این هستی

محمدصادق رزمی

برف پیری زده بر موی سیاهم هر دم

عابری خسته دل و بی کس و دلگیرم من
به خدا از خودم و از همه کس سیرم من
برف پیری زده بر موی سیاهم هر دم
از غم چشم تو و این دل خود پیرم من
شده دیوانه تو قلب من و احساسم
اینچنین بر تو و آن موی تو زنجیرم من
نیمه ای عشق تو و نیمه دیگر ز غمت
تو ببین از غم تو همچو که کشمیرم من
تک و تنها و غریب هم قدم یاد توام
عابری خسته دل و بی کس و دلگیرم من

محمدصادق رزمی

این زندگی ام بی تو، یعنی که عذابی سخت

بی تو ز جهان سیرم، ای کاش که می ماندی
بر عشق تو من گیرم، ای کاش که می ماندی
تصویر تو بر دیوار، اندوه تو در سینه
من خیره به تصویرم، ای کاش که می ماندی
از شدت دلتنگی، در اوج شب و مهتاب
هر ثانیه دلگیرم، ای کاش که می ماندی
این زندگی ام بی تو، یعنی که عذابی سخت
من بی تو ز خود سیرم، ای کاش که می ماندی
وقتی که به قبرستان دیدی که به آن زیرم
گویی که گلم پیرم ، ای کاش که می ماندی

محمدصادق رزمی

در این دنیای تنهایی، کسی همراه قلبم نیست

برای درد تنهایی، برای گریه ی نم نم
برای این همه آلام، تو را هرگز نمی بخشم
پر از شوق تو بودم من، تو رفتی و ندانستی
که دیکر از نبود تو، دلم شد شعبه ای از غم
ببین از بس پر از دردم، در این دنیای وا نفسا
مرا دق می دهد آخر، غم و اندوه این ماتم
در این دنیای تنهایی، کسی همراه قلبم نیست
که غیر از تو کس دیگر، نشد بر قلب من محرم
تو رفتی از کنار من، ولی این را بدان ای عشق
برای درد تنهایی، تو را هرگز نمی بخشم

محمدصادق رزمی

ببین دلتنگ دلتنگم، پرم از درد تنهایی

تو با آن چشم زیبایت ، نگاهم می کنی یا نه
بگو آیا که در رویا، به من سر می زنی یا نه
چه می خواهی کنی با من، تو امشب با دل تنگم
بگو از نو تو می خواهی، دلم را بشکنی یا یا نه
ببین دلتنگ دلتنگم، پرم از درد تنهایی
در این دلتنگی و غصه، تو هم مثل منی یا نه
به من حرفی بزن اینک، بگو این را به احساسم
در این رویای تنهایی، تو امشب ممکنی یا نه
ببین حالا که فهمیدی، چنین غمگین و تنهایم
به من حالا بگو ای عشق، به فکر رفتنی یا نه

محمدصادق رزمی

ریشتر موی تو لرزانده دو دستانم را

عشق تو برده ز دل آن همه ایمانم را
اشک من برده دگر سوی دو چشمانم را
بین گیسوی تو موجی ست شبیه دریا
موج موهای تو  لرزانده دو دستانم را
قرص و آمپول و دوا چاره دردم نکند
مانده دکتر چه کند چاره درمانم را
جنگ و نا امنی و بحران جهانی به کنار
بی تو باید چه کنم این همه بحرانم را
بس که از دوری تو گریه پنهان کردم
اشک من برده دگر سوی دو چشمانم را

محمدصادق رزمی

در سرم هر ثانیه فکر تو دارم عشق من

مانده است در انتظارت هر دو چشمانم به در
تا ابد با ید که من چشمم بدوزانم به در
تا کسی در پشت در آهنگ این منزل کند
آن زمان باید که من چشمم بگردانم به در
در سرم هر ثانیه فکر تو دارم عشق من
مانده ام تا در کجا سر را بکوبانم به در
خوب می دانم عزیز رفتی دگر از پیش من
من ولی تا روز مرگ اینجا نگهبانم به در
از تمام عشقمان آن حس زیبای غریب
سهم من این بوده که چشمم بدوزانم به در

محمدصادق رزمی

رفتی و ببین هر جا دنبال تو می گردم

من در لب آن دریا دنبال تو می گردم
هر جا که روم تنها دنبال تو می گردم
در کوچه و در خانه در جنگل و آن صحرا
در بین خیابان ها دنبال تو می گردم
رفتی و ندانستی من در پی تو هستم
رفتی و  ببین هر جا دنبال تو می گردم
در وقت شبانگاهان وقتی که کمی خوابم
حتی که به آن رویا دنبال تو می گردم
در لحظه مردن هم با روح خودم آنجا
در محضر آن بالا دنبال تو می گردم

محمدصادق رزمی

تو بی خبر از حالم در بستر خواب هستی

هر شب به خیالاتم من هم قدمت هستم
تا صبح ز اندوهت درگیر غمت هستم
وقتی که تو با عشقت در چتر و به بارانی
آن لحظه بدان ای عشق باران و نمت هستم
مانند زمین لرزه عشقت زده احساسم
من بین خرابی ها آن ارگ بمت هستم
چون موشک ایرانی بر موضع آن داعش
امشب به غم و غصه من در عدمت هستم
تو بی خبر از حالم در بستر خواب هستی
من تا به سحر اما درگیر غمت هستم

محمدصادق رزمی

ای که بودی علت آن درد بارانی سلام

ای که عشقت علت حال پریشانی سلام
با حضورت لحظه ها بودش بهارانی سلام
بوی دلتنگی دهد باران شب های غریب
علت دلتنگی شب های بارانی سلام
تلخی دلتنگی آن مرد اعدامی به شب
آخرین دلتنگی آن مرد زندانی سلام
گریه های مخفی یک مرد عاشق از فراق
ای که بودی علت آن اشک پنهانی سلام
بی تو دارم می رسم کم کم به پایان خودم
علت غم های من در خط پایانی سلام

محمدصادق رزمی

چه میشد بندر بوشهر، اگر آن هم قطاری داشت

عجب رویای زیبایی، اگر بوشهر قطاری داشت
من و تو در کنار هم، دلم آنجا قراری داشت
و یا آنکه به روی ریل، به روی آن موازی ها
دو دستت بین دستانم، دلم با تو نگاری داشت
تجسم کن که در کوپ،ه من و تو در دل سرما
میان آن زمستان ها، دلم با تو بهاری داشت
تصور کن که بر ساحل، قطاری می رود آرام
به روی شیشه کوپه، از آن شرجی بخاری داشت
شبیه حسرت عشقت، شده این آرزو بر دل
چه میشد بندر بوشهر، اگر آن هم قطاری داشت

محمدصادق رزمی

خدایا آن کرم هایت، مرا سوی تو آورده

خدایا آن کرم هایت، مرا سوی تو آورده
که این حال خوشم را هم، قلم موی تو آورده
مرا روحانی مسجد، بشارت داده بر فردوس
نمی داند که این من را، فقط خوی تو آورده
شب قدر است و تنهایی، منم بی قدر درگاهت
نمیدانم چه شد امشب، مرا کوی تو آورده
چه حالی می شود قلبم، زمانی که تو را دارم
که قلب را چنین امشب، دعاگوی تو آورده
نه می ترسم ز آن برزخ، نه بر فردوس مشتاقم
مرا آن مهر زیبایت، چنین سوی تو آورده

محمدصادق رزمی

از غمت تا به ابد غصه و ماتم دارم

من به اندازه ی دنیا ز غمت غم دارم
مثل باران شمال در نگه ام نم دارم
همچو گرمای جنوب در وسط مردادش
قد آن شرجی بوشهر به دلم دم دارم
رفتنت غصه عالم به دلم ریخت عزیز
از غمت تا به ابد غصه و ماتم دارم
زندگی در دل من مزه ی تلخی دارد
چونکه در زندگی ام دست تو را کم دارم
زندگی روی زمین بی کس و تنها و غریب
یادگاری ست که از حضرت آدم دارم

محمدصادق رزمی

در هر کجا با یاد او هر لحظه تنهایی

فرض کن در جمعه عصری در خزان باشی
تنها ترین آدم یقینا آن زمان باشی
با یاد عشقت او که دیگر از جهان رفته
غمگین ترین انسان دقیقا در جهان باشی
از خاطراتش جان بگیرد غصه اش در دل
مانند رودی از غمش  آنجا روان باشی
در هر کجا با یاد او هر لحظه تنهایی
مانند دردی در دلی هر جا نهان باشی
سخت است با یاد عشقت در نم باران
تنهاترین آدم دقیقا در جهان باشی

محمدصادق رزمی

تقدیم به شهید حامد کوچک زاده شهید مدافع حرم استان گیلان

به خونش پای هر دشمن قلم شد
حریف دشمنان در هر رقم شد
خبر آمد شبی از کشور شام
که حامد هم  فدایی در حرم شد

محمدصادق رزمی

تقدیم به مدافعان حرم

فرقی ندارد اهرمن از هر رقم باشد
یا آن سلاحش کشتن و اندوه و غم باشد
ایران نمی یابد گزندی از پلیدی ها
تا زنده بر خاکش فدایی در حرم باشد


محمدصادق رزمی

امشب او به محضر زهراست

اشک کوفه بی علی پیداست
چشم کوفه از غمی دریاست
هر فقیر و هر یتیم امشب
تا سحر بر غم علی احیاست
امشب آن غریبه آشنا گشته
راز مولا دگر چنین افشاست
امشب او دگر که تنها نیست
امشب او به محضر زهراست
بعد قرن و سال و این همه مدت
وای بر ما که این علی تنهاست

محمدصادق رزمی

بهترین خواب خوشم در قبر خود من داشتم

من فقط در زندگی تنها تو را می خواستم
آرزویم گشته که تنها تو را من داشتم
کاش می شد لحظه ای در زندگی با دست خود
جای غم در قلب و دل موهای تو می بافتم
بی تو در تنهاییم وقتی که یادت می رسد
جای عشقت در دلم هر لحظه غم می کاشتم
در تمام زندگی در حسرتت من سوختم
خود نفهمیدم چه شد اینگونه من دل باختم
این گواهی می دهد قلب و دلم در آن زمان
بهترین خواب خوشم در قبر خود من داشتم

محمدصادق رزمی

حوادث تروریستی تهران

در ماه خدا وطن کفن شد
ایران به مصاف جنگ اهرمن شد
اویی که به جان فدایی حرم شد
با روح خودش مدافع وطن شد

محمدصادق رزمی

نیمه شب هم می رسد در اوج تنهایی و غم

ساعت دلدادگی شد می شود آیی ز راه
من شبیه شب شدم تا رخ نمایانی به ماه
موی تو بر صورتت همچون که ماه نیم شب
همچو آن موهای تو آن بخت من هم شد سیاه
خاطراتت میزند هر شب به قلب خسته ام
هر شبم طی میشود با حسرت و اندوه و آه
من تو را گم کرده ام اما نمی یابم تو را
مثل یک سوزن که افتاده به یک انبار کاه
نیمه شب هم می رسد در اوج تنهایی و غم
ساعد دلدادگی شد می شود آیی ز راه

محمدصادق رزمی

از خدا گلایه من دارم، پس چرا آفریده این دل غمگین

نیمه های شب تو خوابیدی، من ولی هنوز بیدارم
پس کجایی چه شد چرا رفتی، این شده تمام افکارم
ریشه کرده غصه ات اینجا، یاد تو زده به اعصابم
می شود فقط ببین با مرگ، من کمی از تو دست بردارم
از خدا گلایه من دارم،پس چرا آفریده این دل غمگین
او خبر داشت بی تو میمیرم، زین سبب گلایه من دارم
مطمیینا شبی تو می آیی، آن شبی که از غمت مردم
بر مزار سرد و غمگینم، عاقبت می رسی به دیدارم

محمدصادق رزمی

عمر من بی تو رو به پایان بود، مرگ من فقط غمت کم داشت

کاش میشد تو را نمی دیدم، این دلم بی بهانه هم غم داشت
چشم من از غمت شده باران، چشم من قبل تو کمی نم داشت
بغض تنهایی و غم باران، از برای مردنم همین بس بود
عمر من بی تو رو به پایان بود، مرگ من فقط غمت کم داشت
مثل مرداد و شرجی بوشهر، گشته تهران شبیه آن بندر
از غمت بوده شرجی تهران، این هوا بی تو اندکی دم داشت
زندگی خودش پر از غم بود، لحظه های آن غمت کم داشت
تلخ بود کام زندگی بر من، زندگی بی تو هم جهنم داشت
کاش میشد تو را نمی دیدم، کاش میشد مرا نمی دیدی
قبل تو تمام شب هایم، این دلم بی بهانه هم غم داشت

محمدصادق رزمی

عشقت نوک پیکان و غمت همچو کمان است

اندوه تو سنگینی اندوه جهان است
حتی غم تو تلخ ترین درد زمان است
وقتی که خزان عطر تو دارد همه جایش
هر لحظه دلم یکسره با فصل خزان است
رفتی تو ولی قلب من از غصه و دردت
از فکر تو هر لحظه ی آن او نگران است
هر جا بروم فرق ندارد که کجا هست
آنجا به یقین از غم تو از تو نشان است
تیری تو زدی بر دل من با غم و دردت
عشقت نوک پیکان و غمت همچو کمان است

محمدصادق رزمی

یارم شبی با دسته گل، بر آن مزارم می رود

با بوی عطری در هوا، از دل قرارم می رود
گویی دوباره یار من، از نو کنارم می رود
گاهی که با اندوه او، درگیر یادش می شوم
آن لحظه در اندوه و غم، فصل بهارم می رود
بودش تمام هستی ام، او با نگاه عاشقش
بنگر که از آغوش من، دار و ندارم می رود
همچو حصاری می شود، آغوش من اطراف او
اما ببین او اینچنین، از آن حصارم می رود
وقتی که از غم مرده ام، این را یقین دارد دلم
یارم شبی با دسته گل، بر آن مزارم می رود

محمدصادق رزمی

بیا برگرد به آغوشم، که دارم بی تو میمیرم

به وقت عصر پاییزی، که دلگیرم از این دنیا
غروب جمعه هم باشد، نشستم من تک و تنها
بیا برگرد به آغوشم، که دارم بی تو میمیرم
دلم پر گشته از دردت، شدم از عشق تو شیدا
به کشتن می دهد من را، غمت هر لحظه در دنیا
ندارد فرق چندانی، غمت با زهر و آن سم ها
تمام هستی ام اینجا، همین احساس زیبا بود
تمام حس من بر تو، در این شعرم شده اهدا
ببین بی تو چه تلخم من، تصور کن کمی من را
به وقت عصر پاییزی، دلت پرگشته از غم ها

محمدصادق رزمی

چون چوبه ی داری که پر از خاطره گشته

از خاطره ها رنگ رخم وه که چه زرد است
بر گردن من خاطره ها همچو که بند است
چشمان تر وعشق تو و سینه پر آه
این باعث آوارگی و غصه ی مرد است
یک گوشه فرو می روم از سردی دنیا
دنیای من از غصه و غم بی تو چه سرد است
چون چوبه ی داری که پر از خاطره گشته
از خاطره سرشارم و این باعث درد است

محمدصادق رزمی

این همه شعر نوشتم که بخوانی یک شب

ای که هر شب به دلم با غم خود می گذری
از جهان رفتی و دل مانده در این  بی خبری
این همه شعر نوشتم که بخوانی یک شب
هر که گفتش نظرش از تو دریغا نظری
کوچه تان هست و خیابان و همان منزلتان
پس چرا بی تو دگراز تو نمانده اثری
زیر باران بهار هر که به یارش مشغول
منم و یاد تو و غصه ی این در به دری
ای که در محضر حق خیره به احوال منی
کاش می شد که بیایی و مرا هم ببری

محمدصادق رزمی

با عطر تو در فصل بهاران چه کنم من

با درد تو در شهر و خیابان چه کنم من
با عطر تو در فصل بهاران چه کنم من
هر لحظه کمی شادم و با آن لب خندان
از شدت آن غصه ی  پنهان چه کنم من
وقتی که معطل شده ام بین ترافیک
با یاد تو در همت و چمران چه کنم من
گاهی که ز جان سیرم و مشتاق به مرگم
از درد تو با قلب پریشان چه کنم من
وقتی که دلم تنگ نگاهت شده باشد
با یاد تو در شهر و خیابان چه کنم من

محمدصادق رزمی

شادی به دل مام وطن به که عجین شد

با رای بنفشی که چنین مثل نگین شد
دشمن به دلش از غم آن سرد و حزین شد
با همت یک رهبر و یک ملت پر شور
شادی به دل مام وطن به که عجین شد

محمدصادق رزمی

مرکز دلتنگی ام پرواز ماهان می شود

در خیابان تا کمی غوغای باران می شود
قلب من از غصه ات آن لحظه ویران می شود
بی تو وقتی در خزان سوی خیابان می روم
مرد تو از عشق تو رسوای تهران می شود
در هواپیما که من دلتنگ چشمت می شوم
مرکز دلتنگی ام پرواز ماهان می شود
تا که می بینم کسی با جفت خود در کوچه ها
در دلم اندوه تو یک گوشه پنهان می شود
بی تو از اندوه تو در خانه ام حبسم عزیز
بعد تو این خانه ام گویی که زندان می شود

محمدصادق رزمی

به خدا که کشتن سرباز، ابدا هم هنر نمی باشد

از برای حفظ این کشور، هر که را جگر نمی باشد
هر کسی شبیه آن سرباز، عشق میهن بسر نمی باشد
بوده آرزوی مادرش اینکه، که پسر را شبی کند داماد
هرگز از  غصه دل مادر، هر کسی را خبر نمی باشد
طبق فرموده رسول الله، حب کشور نشانه دین است
هر که از دلش وطن رفته، دین او ثمر نمی باشد
به خدا که کشتن سرباز، ابداً هم هنر نمی باشد
مثل سرباز بازی شطرنج، زدن آن هنر نمی باشد

محمدصادق رزمی

مثل من در این بهار، تهران پر از دردت شده

همچو کاری که بهار، با یک شقایق می کند
هر دلی را چشم تو، آنگونه عاشق می کند
مثل من در این بهار، تهران پر از دردت شده
زین سبب در این بهار، آوای هق هق می کند
وقت تنهایی و غم، وقتی که باران می زند
مرد عاشق از غمش، در آن هوا دق می کند
عشق وقتی سر زده، بر قلب هر کس آمده
مثل من او را چنین، محو دقایق می کند
مثل چنگیز مغول، وقتی به ایران حمله کرد
غصه ات مانند آن، با قلب صادق می کند

محمدصادق رزمی

در هوا گویی خدا، یاد تو را پاشیده است

چشم من از درد تو، هر لحظه اش باریده است
اینچنین داغی به دل، هرگز کسی نادیده است
در نبرد عاشقی، وقتی غمت سر می زند
این دلم تنها دلم، در عاشقی بازنده است
هر چه کوشش می کنم، تا دل فراموشت کند
با هجوم خاطره، این سعی من بیهوده است
بس که این اردیبهشت، عطر تو دارد با خودش
در هوا گویی خدا، یاد تو را پاشیده است
عشق بودی نازنین، این را یقین دارد دلم
بعد از آن هجران تو، این را دلم فهمیده است

محمدصادق رزمی

بعد از این دیگر تو را، در خواب می بینم فقط

از تو و از چشم تو، دل را بریدن مشکل است
وصف تو از این و آن، تنها شنیدن مشکل است
می روی و قلب من، دیگر ندارد یک تپش
بی وجود ناز تو، این دل تپیدن مشکل است
منتظر بودن عزیز، وقتی که دیگر رفته ای
انتظارت را چنین، اینجا کشیدن مشکل است
بعد تو دیگر کسی ،هرگز نمی آید به دل
غیر تو بر هر کسی، دل را سپردن مشکل است
بعد از این دیگر تو را، در خواب می بینم فقط
یار خود را بعد از این، در خواب دیدن مشکل است

محمدصادق رزمی

بر نگاه مرده ام، گویی که یک جان می رسد

از نگاه گرم تو، فصل بهاران می رسد
غصه ها با دیدنت، گویی به پایان رسد
این تجسم کنی کمی، دست تو در دستان من
ناگهان از شوق تو، آن لحظه باران می رسد
می شوی آن یار من، در پیش چشمان رقیب
آتشی از حسرتت، بر آن حسودان می رسد
چون مسیح وقتی که تو، بر من نگاهی می کنی
بر نگاه مرده ام، گویی که یک جان می رسد
این خیال آخر رسید، زیرا که دیدم ناگهان
شوهرت از آن طرف، همچون نگهبان می رسد

محمدصادق رزمی

می شود درگیر غم هرکس که شعرم خوانده است

مانده عشقت بر دلم اما نگاهت رفته است
قلب من از دوری ات دیگر که زار و خسته است
از غمت بیدارم و هر شب نمی خوابم دگر
جر نگاه خیس من هر آدمی خوابیده است
آنقدر اندوه و غم در شعر خود آورده ام
می شود درگیر غم هرکس که شعرم خوانده است
خود بگو ای عشق من در این جهان یا آن جهان
همچو من دلتنگ تو آیا کسی هم بوده است
خوب می دانم دگر پیش خداوندی عزیز
قلب من اما هنوز در انتظارت مانده است

محمدصادق رزمی

خاطراتت به دلم بی تو چه زیباست هنوز

چشم من با غم تو عاشق و رسواست هنوز
دل پر غصه من بی تو چه تنهاست هنوز
از همان روز که من با تو به ساحل رفتم
رد پایت به شن و ساحل دریاست هنوز
کهنه شد عکس تو اما که ببین هر لحظه
چشم تو بر دل من صادق و گیراست هنوز
رفته ای از بر من لیک ولی ای عشقم
خاطراتت به دلم بی تو چه زیباست هنوز
بین هر غصه و غم در همه ی عالم ها
درد تو تلخ ترین غصه دنیاست هنوز

محمدصادق رزمی

با غمت اردیبهشت اردی جهنم می شود

هر زمان در این بهار، باران نم نم می شود
زیر آن باران و نم، قلبم پر از غم می شود
می رسد فصل بهار، اما غمت هم می رسد
قامتم از درد آن، در این هوا  خم می شود
زیر باران بهار، وقتی که می گریم ز غم
اینچنین باران و نم، بر غصه مرهم می شود
بس که در باران آن، تنها و غمگینم عزیز
با غمت اردیبهشت، اردی جهنم می شود
این بهار فهمیده است، دلتنگ و غمگینم توام
زین سبب هر لحظه اش، باران نم نم می شود

محمدصادق رزمی

غمناک ترین راه جهان جاده چالوس

دارد دل من درد ز آن جادهِ چالوس
وقتی ز غمت بوده نشان جادهِ چالوس
پیچیده صدایت همه جا در همه جایش
در جنگل و دریا و همان جادهِ چالوس
در پیچ و خمش صحنه غمگین تصادف
وقتی که گرفتش ز تو جان جادهِ چالوس
با زخم عمیقی به بدن پر زدی از من
دردا  ز جدایی  و فغان جادهِ چالوس
حک گشته دگر بر دل من جمله زیرین
غمناک ترین راهِ جهان جادهِ چالوس

محمدصادق رزمی

مثل آن برگ زرد و پاییزی، باید خود را به باد بسپارم

آرزوی من شده مردن، از غم رفتن همان یارم
هر شبم ز داغ آن عشقش، تا ابد همین شده کارم
در هوای سرد بهمن ماه، مثل موهای او شده شب ها
در شب دراز و تاریکش، خیره بر عکس او به دیوارم
در بهار سبز و بارانی، چشم من دوباره می شود گیلان
با نگاه خیس و نمناکم، از غمش دوباره می بارم
توی گرمای ظهر تابستان، دل من مثل ساحل بوشهر
زده شرجی به عمق چشمانم، تا ابد داغ او به دل دارم
حال من از غمش ولی حالا، تا ابد چو حال پاییز است
مثل آن برگ زرد و پاییزی، باید خود را به باد بسپارم

محمدصادق رزمی