محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
یکتا تر از یکتا تویی، منظور هر عاشق تویی
از بهر هر عشق و غزل، تنهاترین لایق تویی
در بین دریاهای غم، در لحظه ی ناراحتی
آنجا میان بحر غم، محکم ترین قایق تویی
زائل منم دائم تویی، زخمی منم مرهم تویی
ناقص منم کامل تویی، عبدت منم خالق تویی
بر مسلم و بر کافران، بر هر که جانی داده ای
رزقش رسد از آسمان، زیرا که آن رازق تویی
در پشت هر اشعار من، یا پشت هر اندوه من
باور بکن ای مهربان، منظور این صادق تویی
محمدصادق رزمی
وَ قُلْتَ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ
وَ أَنَا أَسْأَلُکَ یَا إِلَهِی وَ أَدْعُوکَ یَا رَبِّ وَ أَرْجُوکَ یَا سَیِّدِی وَ أَطْمَعُ فِی إِجَابَتِی یَا مَوْلایَ کَمَا وَعَدْتَنِی وَ قَدْ دَعَوْتُکَ کَمَا أَمَرْتَنِی فَافْعَلْ بِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ یَا کَرِیمُ
محمدصادق رزمی
عشق یعنی رفته است اما دلت درگیر اوست
کنج دیوار اطاق تنها فقط تصویر اوست
عشق یعنی از غمش در هر زمان و هر خبر
بین آن اخبار نو تنها دلت پیگیر اوست
عشق یعنی شهر دل در حیطه و اشغال اوست
ارتش احساس دل در بند و در تسخیر اوست
عشق یعنی هر زمان دلتنگ یارت می شوی
عمر و جانت از غمش ناراحت و دلگیر اوست
عشق یعنی بعد از آن سال سیاه رفتنش
کنج دیوار اطاق تنها فقط تصویر اوست
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
رو به سوی آسمان ای حضرت مولا سلام
ای فدایت من شوم ای منجی دنیا سلام
آخرین مهر زمان ای یاور درماندگان
ای امام مهربان ای حجتت بر ما سلام
مرهم قلب و دلم ای محرم اسرار من
خاتم هر درد و غم ای حضرت آقا سلام
روز شیرین ظهور آن روز نزدیک و قریب
سیصد و اندی سلام ای منجی دنیا سلام
می رسدیک روز خوش در شهر پیغمبر دگر
رو به روی یک حرم بر حضرت زهرا سلام
محمدصادق رزمی
تمام شهر من بی تو شده مانند یک زندان
شده اندوه شب هایش تمام سهم من از آن
شبی دلگیر و بارانی در این پاییز و تنهایی
که بی تو بر سر بوشهر چرا می بارد این باران
من و بوشهر و دلتنگی تو و اندوه این ساحل
دوباره در دلم انگار به یادت گشته یک بحران
صدای رعد و یک غرش شبیه بغض من از عشق
که امشب از غمت در دل شده این شهر من طوفان
تمام درد من این است در این شب های بارانی
که بی تو بر سر بوشهر چرا می بارد این باران
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
عشق تو آمد به دل، اما کجایی نازنین
تا ببینم چشم تو، بر راه تو کردم کمین
مرهم زخم دلی، آرامش تنهایی ام
بر دل تنهای من، تنها تو هستی بهترین
آمده بر قلب من، یک معجزه از آسمان
بهترین یار دلم، زیباترین عشق زمین
با صدای نازخود، وقتی خطابم می کنی
بر دلم شد آن نوا، مانند سازی دلنشین
نیمه شب آمد عزیز، در وقت تنگ عاشقی
من شدم دلتنگ تو، پس تو کجایی نازنین
محمدصادق رزمی
خاک کرمانشاه ما ویرانه کرده زلزله
کل ایران را چنین غمگین نموده زلزله
روی آن ویرانه ها بر زیر آن آوار ها
خط سرخی از دلم با غم کشیده زلزله
بس که با لرزیدنش ویرانه کرده خاک من
عمق آن ویرانی اش تا دل رسیده زلزله
در خزان آن خاک من مانند برگی زرد شد
چون نسیمی از درخت پایین کشانده زلزله
ای دریغ از آن بهشت از خاک کردستان من
با چه رو خاک بهشت ویرانه کرده زلزله
محمدصادق رزمی
سهمم خدایا این نبود از سفره ی دنیای تو
مهر و رحیم و آن کرم بودش فقط رویای تو
دست دعا و خواهشم هر شب به درگاه تو بود
جز من دگر آیا کسی بودش چنین جویای تو
یک چاره کن یک معجزه در حق این تنهاترین
باور بکن هرگز نبود صبرم چو آن یحیای تو
یک خواهش و یک التماس لطفی بکن بر بنده ات
بنگر چنین خوار و خفیف افتاده است بر پای تو
باور بکن معبود من در این جهان یا آن جهان
هرگز نمیگیرد دگر در سینه ام کس جای تو
محمدصادق رزمی
افتاده ام از درد تو تنها به زندان اوین
خو کرده ام با یاد تو تنها به باران اوین
یک گوشه از دیوار آن نامت نوشتم بی صدا
با گریه آن حک میکنم از درد پنهان اوین
از بس که بر دیوار آن نامت نوشت هر زمان
عشق مرا فهمیده اند حتی که دژبان اوین
پیچیده احساسم به تو در کل زندان اوین
جرمم دگر این می شود تشویش اذهان اوین
خلوت نمودم از غمت با کنج دیوار اوین
خو کرده ام با یاد تو تنها به زندان اوین
محمدصادق ززمس
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
عاقبت در یک شبی از تو شکایت می کنم
از غم شب های خود با تو روایت می کنم
قاضی ام باشد خدا قلب تو باشد متهم
در پناه قاضی ام از تو حکایت می کنم
از غروب و رفتنت از درد سنگینت به دل
از برای کیفرت آنجا قیامت می کنم
اتهامت این شده تشویش اذهان دلم
از خدا من طالب عدل و عدالت می کنم
حکم تو این می شود حبس ابد در قلب من
در دلم حکم تو را من هم اطاعت می کنم
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
دیدنت در آن خزان، گویی همین دیروز بود
عاشقت گشتم چنان، گویی همین دیروز بود
آن خیابان و قرار، آن ساعت دیدارمان
بین ما آن عشقمان، گویی همین دیروز بود
غم نبود در سینه ام، شادی به قلبم می تپید
شادی ام در آن زمان، گویی همین دیروز بود
هر کجا در این جهان، با تو بهشتم می شدش
با تو بودن در جهان، گویی همین دیروز بود
حسرتت دارد خزان، وقتی تو رفتی از برم
با تو بودن در خزان، گویی همین دیروز بود
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
هر چه تلاش می کنم، نمی روی تو از دلم
از همه جهان فقط، درد تو گشته حاصلم
مرهم قلب زخمی ام، بی تو دگر همین شده
عشق تو در جان و دلم، عکس تو در مقابلم
عاشق چشمان توام، شاعر قرن جاری ام
از سبب ملال و غم، پیرو شعر بیدلم
عابر هر کجا شوم، باز تویی مقابلم
هر چه تلاش می کنم، باز تویی در این دلم
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
رفته ای اما غمت در سینه ام جا مانده است
از دوباره غصه ات یاد دلم افتاده است
رفتنت از پیش من در آن شب تاریک و سرد
علت غمگینی ام در این جهانم بوده است
پر شد از اندوه و غم قلب و دل تنهای من
از همان روزی که دل چشمان یارم دیده است
قطره های اشک من در زیر باران شدید
با غمت از چشم من در روز و شب باریده است
رفته ای از این جهان اما ندانستی عزیز
خاطرات بودنت در سینه ام جا مانده است
محمدصادق رزمی
در خیالم آمدی از پشت در در می زنی
گاهگاهی اینچنین بر قلب من سر می زنی
کلبه تاریک من با تو چه روشن می شود
تا سری بر خانه ی تنگ و محقر می زنی
با غمت در خاطرم در ساحل بوشهر و غم
همچو آن موج بلند بر قلب بندر می زنی
مثل آن بید ضعیف می لرزم از اندوه تو
تو ولی همچون تبر بر زخم پیکر می زنی
می روی از پیش من اما تو با چشمان خیس
زل به احوال دلم در بار آخر می زنی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
دلم خوش است که در خواب میبینمت هنوز
چون عکس ماه بر آب می بینمت هنوز
در وقت تنهایی و با دلی غمین
با چشم تر به قاب می بینمت هنوز
چون روز اولی که تو را دیدمت کمی
بر حال خودم بی تاب می بینمت هنوز
دلم خوش است که در دلتنگی و غمت
گاه گاهی به خواب می بینمت هنوز
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی