به وقت عصر پاییزی، که دلگیرم از این دنیا
غروب جمعه هم باشد، نشستم من تک و تنها
بیا برگرد به آغوشم، که دارم بی تو میمیرم
دلم پر گشته از دردت، شدم از عشق تو شیدا
به کشتن می دهد من را، غمت هر لحظه در دنیا
ندارد فرق چندانی، غمت با زهر و آن سم ها
تمام هستی ام اینجا، همین احساس زیبا بود
تمام حس من بر تو، در این شعرم شده اهدا
ببین بی تو چه تلخم من، تصور کن کمی من را
به وقت عصر پاییزی، دلت پرگشته از غم ها
محمدصادق رزمی