آرزوی هر شبم، دیدار رویای تو بود
قلب من با بودنت، تنها به سودای تو بود
کاش بودی تا کمی، من جای عکست در بغل
چشم من مجذوب آن، لبخند سیمای تو بود
قلب من تنها فقط شیدا و رسوای تو بود
پای هر اندوه من، تایید امضای تو بود
کاش میشد در خزان، در لابه لای غصه ها
سهم من از زندگی، آغوش زیبای تو بود
پر کشیدی از برم، رفتی به درگاه خدا
مثل من حتی خدا، درگیر و شیدای تو بود
محمدصادق رزمی
با بودن تو در دل من جای غمی نیست
وقتی که تو باشی به خدا غم رقمی نیست
ویرانه شدم از غم سنگین جدایی
مخروبه تر از سینه من ارگ بمی نیست
اندوه تو و ماه دی و بارش باران
اینها همه در سینه من درد کمی نیست
چون پیچش موهای تو در سینه و قلبم
زیباتر آن پیچش و خم پیچ و خمی نیست
باید که بمیرم ز غمت امشب و هر شب
اینگونه دگر در دل من جای غمی نیستی
محمدصادق رزمی
شبی در بندر بوشهر، گمان کردم تو آنجایی
شبیه من در آن لحظه، تو هم غرق تماشایی
پیاپی موج دریا بود، به شوق بودنت آنجا
تو با آن موج موهایت، شبیه موج دریایی
نگاهم کن در این حالم، هنوزم بی تو تنهایم
بیا از غم رهایم کن، از این دنیای تنهایی
دوباره نم نم اشکم، چکیده از غم عشقت
ببار ای نم نم باران، به این اندوه و رسوایی
به زیر نم نم باران، گمان کردم تو اینجایی
ولی با نم نم باران، یقین کردم تو رویایی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
در نم نم باران و غم، دیدم تو را با شوهرت
همچون همان ایام دور، پر جلوه بودش منظرت
در ساحل دریا چنان، او را گرفتی در بغل
گویی که از روز ازل، او بوده تنها دلبرت
ما را جدایی داده اند، آن دوستان پر حسد
اینگونه پایان شد دگر،آن عشق من در دفترت
یک لحظه با اندوه و غم، بر من نگاهی می کنی
گویا به یادت آمدم ،با بوسه های همسرت
وقتی که می رفتی عزیز، با شوهرت از آن محل
مانند بوشهر و غروب، چشمان من شد بندرت
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
وقتی که در فصل خزان،عشقت دو چندان می شود
من از غم و اندوه تو، چشمم چو باران می شود
در زیر باران خزان، در زیر چتر شوهرت
از شدت عشقت به او، قلبت بهاران می شود
وقتی گذشتی از برم، دیدی مرا بی چتر و یار
با دیدن حالم ولی، یارت چه خندان می شود
محکم به آغوشت کشید، در پیش چشمان ولی
از دیدن تصویر آن، قلبم پریشان می شود
الحق چه می آید به تو، آن مرد عاشق پیشه ات
اما ببین از رفتنت، دستم چه لرزان می شود
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
بر دل مردابی ام یک لحظه نیلوفر رسید
با نگاه عاشقش بر پیکرم روحی دمید
مثل دریایی شدم آن لحظه با دیدار او
ابر باران زای عشق از بودنش آنجا وزید
بر دلم یک یادگار با عشق زیبایش کشید
نقش زیبایی ز عشق پیکر قلبم کشید
یک شب سرد خزان خشکیده شد نیلوفرم
از هجوم رفتنش دریای غم آمد پدید
از غمش خشکیده شد دریای احساسم دگر
بعد از او حتی کسی مرداب قلبم را ندید
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
اینکه باشی پیش من، جای بسی خوشحالی است
جای تو در پیش من، تا روز مرگم خالی است
تا که تسخیر تو شد، این سرزمین قلب من
چون فلسطین قلب من، یک کشور اشغالی است
هر زمان شاد و خوشی، با آن رقیبم می روی
سهم من از بودنت، تنها فقط بدحالی است
پیش چشمم می روی، در زیر چتر یار خود
زیر باران حال من، از دیدنت جنجالی است
اینکه گاهی باشی و،گاهی نباشی با دلم
معنی اش یعنی فقط، این بودنت پوشالی است
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
با او شدی چه خندان، یادت مرا فراموش
بنگر شدم چه گریان، یادت مرا فراموش
خندیدی و ندیدی، باران شده نگاهم
با این نگاه ویران، یادت مرا فراموش
دستان او گرفتی، دستان من رها شد
من با دو دست لرزان، یادت مرا فراموش
از جاده های بوشهر،تا کوچه های تهران
در هر کجای ایران، یادت مرا فراموش
در لحظه های پاییز، رفتی تو با رقیبان
در ماه تلخ آبان، یادت مرا فراموش
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
زمانی شاد و خوش بودم، کنارش مثل یک رویا
نبودم عاشقی غمگین، نبودم اینچنین تنها
ولی این روزگار پست، سیه کرد سرنوشتم را
ندانستم که می گیرد، شبی او را از این دنیا
نشستی پیش معشوقت، خوشا اقبال و بخت تو
که من از درد معشوقم، نشستم رو به آن دریا
به آغوشش بکش هرشب، بگو احساس قلبت را
که من از غصه اش هر شب، هماغوشم شده غم ها
تو گر مجنون لیلایی، ولی وصلت شده سهمت
به احساس دلت هر شب، بدان قدر حضورش را
محمدصادق رزمی
می سرایم از غمت، در فصل زیبای خزان
وقت تنهایی خود، شعر مرا گاهی بخوان
رفته ای اما بدان، من عاشقت هستم هنوز
رفته ای اما گلم، حرف مرا حالا بدان
هر کجا من می روم، فرقی ندارم آن مکان
چونکه از اندوه تو، دارم در آنجا یک نشان
تک ستاره بوده ای، در آسمان قلب من
همچو تو بر قلب من، دیگر نبودش در جهان
در کنارم همچو تو، دیگر ندارم هیچ وقت
تو ولی مانند من، گر داشتی با او بمان
محمدصادق رزمی
از کنارم رد شدی، قلبم ز نو بیمار شد
خاطرات عشق مان، در سینه ام تکرار شد
یادم آمد شانه ات، در لحظه های غصه ام
بی تو حالا محرمم، سنگینی دیوار شد
میروی با یار خود، اندوه من هم تازه شد
خاطراتت آن زمان، بر قلب من خروار شد
ناگهان باران گرفت، رفتی به زیر چتر او
رفتی و در آن هوا، چشمان من هم تار شد
عاشقت بودم ولی، از آن همه زیبایی ات
سهم من در هر شبم، رویای لاکردار شد
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
به وقت مغرب بوشهر، نشستم بی تو در ساحل
تو را دیدم به آن ساحل،کنار یار خود کامل
تو خندان بودی و دلخوش، من اما با غمت غمگین
خوشا یارت که در آنجا، به قلبت بوده او قابل
تک و تنها و بی یاور، نشستم گوشه ای بی تو
شده از آن همه عشقت، فقط اندوه تو حاصل
گواهی می دهد این را، تمام بندر بوشهر
که تنها عشق من بودی، میان سینه و این دل
تو در آن ساحل دریا، به وقت مغرب بوشهر
میان شرجی چشمم، شدی زیباترین ساحل
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
تو را با چشم گیرا دوست دارم
تو را در دشت و صحرا دوست دارم
شبیه عشق ماهی ها به دریا
تو را مانند دریا دوست دارم
شدم مجنون تو از درد لیلا
تو را چون درد لیلا دوست دارم
به من گویند ببینی خواب او را
از این رو خواب و رویا دوست دارم
چنان از عشق تو دیوانه گشتم
که حتی شوهرت را دوست دارد
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
جز یاد تو دیگر به خدا کس به سرم نیست
دور از توام و مثل تو کس دور و برم نیست
با شوهر خود شاد و خوش و بی غم مایی
من از غم تو لیک کسی در گذرم نیست
بعد از تو در این چند صباحی که گذشته
شادی به خدا بعد تو بر چشم ترم نیست
در کنج قفس مثل همان مرغ اسیرم
اما چه کنم بعد تو آن بال و پرم نیست
ده سال گذشت و تویی و عشق و وصالت
ده سال گذشت و دگری دور و برم نیست
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
آنقدر در کوی تو من رفت و آمد کرده ام
اهل کویت را ز غم دیوانه شاید کرده ام
هر زمان بیرون شوم از خانه ام با یاد تو
در دلم کوی تو را آن لحظه مقصد کرده ام
در نمازم از غمت از بس که دلتنگ توام
از برای بودنت خواهش ز ایزد کرده ام
آنچنان از عشق تو در دل وفادارم به تو
تا ابد در زندگی خود را مجرد کرده ام
هر که دیده حال من شک کرده من دیوانه ام
بس که در بلوارتان من رفت و آمد کرده ام
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
ز فراق و درد دوری، دلم آمده مزارت
به دلم غمت نشسته، به تنم غم غبارت
شده قسمت دل من، به جهان بی تو بودن
به جهان دیگر حتما، بنشان مرا کنارت
همه جای شهر و کویت، به دلم زند خراشی
شده مایه عذابم، همه جای این دیارت
به هوای سرد دی ماه، نگرانم و پریشان
که چه می کنی عزیزم، تو و آن تن نزارت
تو به زیر خاک سردی، تو و آن رخ قشنگت
تو بگو چه کرده با تو، به رخت تب مزارت