آمدی با یار خود، از حال من جویا شدی
در کنار یار خود،مانند یک رویا شدی
زل به چشمانم زدی، اینرا تو پرسیدی زمن
مثل من آیا تو هم، با یار خود شیدا شدی
آه تلخی از دلم، آنجا کشیدم بی صدا
گفتمت اینرا که تو، با یار خود زیبا شدی
در ادامه گفتمت، یاری نمی خواهد مرا
گفتی با حال خوشت، آخر چرا تنها شدی
یاد آن ایام خوش، وقتی تو بودی عشق من
رفتی و بی کس شدم اما تو چون لیلا شدی
موقع رفتنت شد و گفتی به من با یک نگاه
بار بعدی دیدمت، باید ببینم ما شدی
دست در دستان یار، رفتی به دنبال خوشی
در نگاه خیس من، از نو تو چون رویا شدی
محمدصادق رزمی