در فصل خزان می شوم از خاطره لبریز
قلبم شده از غصه تو کشور غم خیز
وقتی به خزان می شوم از عشق تو دلتنگ
من کشور ایرانم و تو لشکر چنگیز
رفتی و ندیدی که خزان با غم عشقت
خنجر به دلم می زند آن خش خش پاییز
وقتی که دو چشمت شده مشروطه دردم
من مجلس قاجارم و چشمت شده تبریز
با هر قدمم بی تو در این غربت پاییز
خنجر به دلم می زند آن خش خش پاییز
محمدصادق رزمی