تا که دیدم چشم تو، دیگر نفهمیدم چه شد
با چنین احوال بد، بهتر نفهمیدم چه شد
عاشقم یا من خلم، یا آنکه من بد دیده ام
هرچه کوشش کرده ام، بدتر نفهمیدم چه شد
من نمیدانم چرا، اینگونه عاشق گشته ام
با تمام هوش خود، آخر نفهمیدم چه شد
اندکی حالم ببین، من را در آغوشت بکش
عاشقت بودم ولی، من گر نفهمیدم چه شد
یادم آمد دیدمت، در سالن دانشکده
بعد از آن تا دیدمت، دیگر نفهمیدم چه شد