ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

می روم من در کما

با گلی از جنس نور آخر به سویم آمدی
می گذاری یک قدم اری به کویم آمدی
من که بیدارم ببین حتی به خود چک می زنم
پس که من بیدارم و تو رو به رویم آمدی
این جهان حتما نشانم داده آن روی خوشش
این تویی حالا برای جستجویم آمدی
این خبر را بیست و سی امشب نشانم می دهد
آمدی خوش آمدی  بی های و هویم آمدی
ناگهان با یک صدا محکم تکانم می دهند
این تویی آیا برای پرس و جویم آمدی؟
یک صدا گفتش ببین بیمار ما هوش آمده
آمدی سویم ولی تو در کمایم آمدی

"محمدصادق رزمی"

نظرات 1 + ارسال نظر
☺️ 1 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 01:18

شب بود خسته بودم
چشامو بسته بودم
خورشید سر زد و من
پیشت نشسته بودم
چشمامو باز کردم
دیدم ازت خبر نیست
دیدم برام تو دنیا از تو عزیزتر نیس...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد