ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

غمیگنی اشعار من سرچشمه اش درد تو بود

 شادی آن لحظه ات را در دلم حس می کنم
نیمه شب بود و مهیای سفر سمت شمال


مادرت از راه دور فریاد می زد دخترم

بار رو بندیلت ببند بعدش بزن حرفت به او
رفتنت سوی شمال و شوق دیدار شمال
تازه کرده در دلم درد جدایی از تو را
من که سربازم ، غریب و بی توام در شهر یزد
من که در یزدم ولی قلبم به تهران مانده است
نیمه شب در پادگان من با صدایت پشت خط
قصد دارم تا سحر با تو بمانم پشت خط
جاده چالوس و آن پیچ و خم زیبای آن
هم مسیرت گشته که لذت بری در پای آن
گفته بودی پشت خط جایم کنارت خالی است
صحبت از آینده بود و ازدواج و ناگهان
با صدای جیغ تو یک لحظه من چرتم پرید
ناگهان با آن صدا من ارتباطم قطع شد
یک تماس و ده تماس و صد تماس و عاقبت

در تماس آخرم خاموش شد آن گوشی ات
تا سحر شور تو را می زد دلم از آن صدا
از خدا می خواستم تا حافظت باشد خدا
می زنم من صد تماس اما دوباره آن صدا
از دوباره آن صدا آن یک صدای لعنتی
عاقبت زنگی زدم من بر خطوط خواهرت
بوق اول بوق دوم بوق سوم ، یک الو
خواهرت گفتش به من با گریه و فریاد ها
ما تصادف کرده ایم با یک تریلی در شمال
گفت بر من که در آن منحوس شب
خواهر و بابا به دیدار خدایم رفته اند
  بعد تو این زندگی معنای مردن می دهد
  بعد تو من مرده ام در جسم دفنم کرده اند
مرجع تقلید من حال مرا گر دیده بود
حکم واجب بودن خود را کشی او داده بود
آتش آن رفتنت افتاده بر قلب و دلم
بعد تو من مانده ام با این همه عمر اضاف


"محمدصادق رزمی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد