همچو روز آخری، عیدت به پایان می شود
هر دلی در عاشقی، اینگونه ویران می شود
مثل برگ یک درخت، در اضطراب آن خزان
از غم موهای او، قلبت پریشان می شود
می زنی بختت گره، بر بخت سبز یک بهار
اینچنین شاید کمی، دنیا گلستان می شود
مثل روز سیزده ام ،آواره ای در زندگی
بی حضورش در دلت، دنیا بیابان می شود
از غمش این سال نو، فرقی ندارد با قدیم
آن زمانی که غمش، در سینه مهمان می شود
درد بی درمان شده، این عاشقی در قلب تو
درد و زخم عاشقان ،با مرگ درمان می شود
محمدصادق رزمی
سلام محمد جان.ممنون که هنوز مینویسی.شعر و احساست رو دوست دارم.
سال دیگری بر من گذشت بی آنکه افتاب جنوب دلت گرمم کند...
زیباست مثل همیشه
با مرگ درمان می شود...