که شکارِ شکارچی شد...
"اشغالگر"
نمی گذرند ثانیه های عمرم...
"اشغالگر"
اِی دخترم اِی دخترم
کنار تخت من بشین
بشین کنارم گل من
بشنو غم این دل من
جانبازی شیمیایی ام
دارم به آخر می رسم
قصه تکراری من
بزار که باز برات بگم
دشمن که حمله کرد به ما
تا بگیره دنیای ما
ما هم به امر رهبری
زدیم به خط دشمنا
جنگیدیم و دشمنا رو
زدیم عقب با دل و جون
اونجاها بود که دشمنا
همچون امامون حسین
که آب روشون بسته بودن
با بمبای شیمیایی
اکسیژنو به روی ما
بستنو ما رو دور زدن
عده ای مون شهید شدن
بعضیا هم اسیر شدن
بعضیمون هم که بی ریه
موندیم و ای کاش نبودیم
اِی دخترم ای گل من
ببخش که تنهات میزارم
ببخش که با بودن من
اون روز توی دانشکده
آبروت رو برده بودم
بابایی جون منو ببخش
واسه همون شبایی که
با سرفه ها و فریادام
نزاشتم راحت بخوابی
به درس و کارات برسی
حالا که من دارم میرم
به بابایی قولی بده
مواظب دلت باشی
نکنه که شیمایی شه
نکنه فراموشم کنی
نکنه که یادتون بره
جانباز شیمیایی رو
حالا که من دارم میرم
مواظبت کن از خودت
خدا نگهدار گل من
دیگه که وقت رفتنه
خدا نگهدار گل من
آبشار نیاگارایی
تو همان جاده چالوسی
تو غروب زیبای بوشهری
تو خلاصه همه زیبایی های جهانی...
"اشغالگر"
و تو در آغوشت آرامم می کردی...
"اشغالگر"
فقط ای کاش می نوشتند زنده...
"اشغالگر"