به باران اردیبهشت و نم این بهار، من اینجا کنارت نفس می کشم
تو هستی و دیگر در این حال خود،غمت را ز دنیا به پس می کشم
تو وقتی که باشی کنار دلم، چو گیلان خودم را یکی می کشم
نباشی خودم را در این زندگی، شبیه کویر طبس می کشم
به یاد دلم مانده رفتی عزیز، ندارم تو را پیش خود تا ازل
تو رفتی و دیگر برای خودم، به دور اطاقم قفس می کشم
دو چشمان من از غم رفتنت، چو رودی شده از دل کوهسار
برای غمت اشک چشمان خود، چو رود بزرگ ارس می کشم
قسم بر دل مرده ام بعد تو، به آن خاک سردت دریغا عزیز
خجل هستم و شرم دارم که من، بدون تو اینجا نفس می کشم
محمدصادق رزمی