گفتم که معشوقم تو باش، گفتا پشیمان می شوی
گفتم پشیمانی چه سود، گفتا که ویران می شوی
گفتم که از موهای خود، آن روسری را وا بکن
گفتا اگر آن وا کنم، در دل پریشان می شوی
گفتم ز آن شهد لبت، امشب مرا مهمان بکن
گفتا که با شهد لبم، درگیر بحران می شوی
گفتم که من از دوری ات، بیمار چشمانت شدم
گفتا فراموشم بکن، اینگونه درمان می شوی
گفتم تو ای لیلای من، از عاشقی مجنون شدم
گفتا اگر مجنون شدی، بی من تو حیران می شوی
محمدصادق رزمی