هر شب ز اندوه و غمت، یک غصه بر پا کرده ای
این درد تلخ بی کسی، در قلب من جا کرده ای
عاشق شدم بر چشم تو، اما شدم ویران تو
گویی که بر چشمان من، باران و غم ها کرده ای
خوابم نمی اید عزیز، هر شب پریشان تو ام
از بس نمی آیی به خواب، دلتنگ رویا کرده ای
قبل از غروبت ای عزیز، من شاد و خندان بوده ام
اما ببین این غصه را، بر من تو اهدا کرده ای
هرگز فراموشم نکن، حالا که تنها مانده ام
بنگر که مانند خدا، من را تو تنها کرده ای
محمدصادق رزمی