از دلت افتادم و مشروط چشمانت شدم
رفتی و از غصه ات دستی به دامانت شدم
دزدکی از پنجره من زل به چشمت می زدم
بعد از آن در هر کجا از غم پریشانت شدم
تا بیایی از کلاس من مثل آتش می شدم
بر در دانشکده هر شب نگهبانت شدم
آمدی از رو به رو اما تو پرسیدی ز من
از چه رو در هر کجا من محو چشمانت شدم
ای خدا لعنت به من رویم نشد این گویمت
ای غمت بر سینه ام در واقع خواهانت شدم
محمدصادق رزمی