عاشقش بودم ولی او هم مرا باور نکرد
زخم قلبم را کمی با بوسه اش بهتر نکرد
خیش عشقش میشدم در زیر باران با غمش
زیر باران بودم و اما دو چشمش تر نکرد
عابر کوی اش شدم در کوچه و کاشانه اش
رو به رویم رد شد و رویی به من آخر نکرد
آتش چشمان او دردی به قلبم می زند
درد قلبم را ولی با بودنش کمتر نکرد
در شبی گفتم به او این ماجرای عاشقی
او شنید این ماجرا اما مرا باور نکرد
محمدصادق رزمی
خداحافظی ات"
عجب خرابه ای به بار آورد
نگاه کن
مدتهاست در تلاشند مرا از آوار تنهاییم بیرون کشند...