یک لشکر از گیسوی تو افتاده بر پیشانی ات
قلبم به یغما می بری با ارتش اشکانی ات
از شدت دلتنگی ام من می نویسم این غزل
حالا که رفتی از برم این یک غزل ارزانی ات
یک بوسه از لب های تو درمان کند بیماری ام
مرهم شود قلب و دلم با بوسه ی درمانی ات
این قلب بوشهری من وقتی صدایم می کنی
همجون شمالی می شود با لهجه ی تهرانی ات
از آن نگاه خیس تو در لحظه های رفتنت
آتش زده بر قلب من آن لحظه ی پایانی ات
محمدصادق رزمی