دلم وقتی به عشقت آشنا شد
به درد و غصه هایت مبتلا شد
به زیر نم نمی در فصل پاییز
درونش غصه ها یکباره جا شد
به چشمم قطره اشکی می چکد باز
که با آن راز من هم برملا شد
من و یک حسرتی در زیر باران
چرا یارم به عشقم بی وفا شد
تو رفتی و ولی در عمق قلبم
خوشی با غصه هایت جا به جا شد
مرا آتش زده این راز قلبم
که عشقم عابری سوی خدا شد
محمدصادق رزمی