در کوپه ای از یک قطار، بی تو مسافر می شوم
در گوشه ای از پنجره، با تو مجاور می شوم
یاد تو و چشمان تو، در بین آن پاییز سرد
از نو دوباره در خزان، از غصه عابر می شوم
یاد تو و باران سرد، در کوپه های این قطار
با یاد تو در خاطرم، تشویش خاطر می شوم
یک گوشه تنها می روم، با غصه های رفتنت
در کنج تنهایی خود، من بی تو شاعر می شوم
تا کم شود اندوه من در عمق احساس و دلم
در کوپه ای از یک قطار بی تو مسافر می شوم
محمدصادق رزمی