لرزیده دلم انگار، در برف زمستانت
قلبم تو نوازش کن، با گرمی دستانت
تا از دم گیسو یت، قلبم نزده بیرون
آن روسری ات سر کن، بر موی پریشانت
در کافه ی تنهایی، در گوشه ی یک پاییز
ای کاش تو بودی و، لب های غزل خوانت
رفتم به هوای تو، از شهر خودم بوشهر
آواره شدم بی تو، در متروی تهرانت
با یاد تو در تهران، با خنده ی زیبایت
طوفان شده در چشمم، از شدت بارانت
محمدصادق رزمی