قول دادم به خودم بی تو پریشان نشوم
از غم انگیزی این درد چو باران نشوم
بس که آتش زده بر سینه ی من پاییزش
بی تو از غصه ی تو عابرتهران نشوم
عابری خیس شوم بی تو که باران بزند
چون که با چتردگر سوی خیابان نشوم
چه غمی بیشتر از عکس تو و باران ها
کاش می شد که دگر عاشق و نالان نشوم
بی تو هر شب به دلم خاطره ها می آیند
قول دادم که دگر بی تو پریشان نشوم
محمدصادق رزمی