دیدم تو را با چادرت، در ایستگاه مولوی
دیدم که از دانشکده، داری به منزل می روی
چشمان تو در لحظه ای، افتاده بر چشمان من
با آن نگاه آتشین، محبوب این دل می شوی
در زیر لب گویم به تو، مهرت به جانم آمده
گویم سخن در زیر لب، تا بلکه آنرا بشنوی
رفتم به سویت یک زمان، تا گویمت احساس خود
دیدم که از نزدیک من، سوی خیابان می دوی
از داغ عشقت در دلم ،وقتی که می رفتی عزیز
قلبم فروپاشی شده، از عشق تو چون شوروی
در خاطرم یا در خیال، یا آنکه گاهی در غزل
آخر شبی در این مجال، بانو عروسم می شوی
محمدصادق رزمی