قلب من عاشق آن چهره ی خندان تو شد
دیده ام مات تو در جذبه ی چشمان تو شد
غزل چشم تو در قلب من افتاد و سپس
دل من شاعر آن چشم غزلخوان تو شد
عابری خسته در آن کوچه مهرت بودم
دل من رهگذر مهر خیابان تو شد
پر کشیدی به خدا بس که خدا تنها بود
رفتنت سوی خدا قسمت پایان تو شد
حسرت دیدن تو تا به ابد با من بود
غصه های دل من از غم هجران تو بود
محمدصادق رزمی
مگه پیغمبره که رفت و خدا تنها نبود دیگه، اینهمه ادم مردن پس با این حساب خدا سرش شلوغ تر از ماست