می روم اما بدان قلب تو هم خواهد شکست
عاقبت این مرغ غم بر شانه ات خواهد نشست
ناگهان با برق چشمش می شوی شیداترین
می روی اما دلت از آن نگاه خواهد شکست
می شوی آواره اش با قلب زخمی از غمش
تار و پود قلب تو با عشق او از هم گسست
می رسد روزی ببینی یار تو در یک شبی
زیر باران با رقیبت از بَرَت او رفته است
آن زمانی حس کنی اندوه من را اندکی
گرد پیری بر دلت در وقت تنهایی نشست
محمدصادق رزمی