عینکم از دوری ات ته استکانی گشته است
از غمت چشمان من هم ارغوانی گشته است
می رسد تا استخوان دردی که دارد رفتنت
درد و رنجم از غمت در استخوانی گشته است
بی محلی می کنی وقتی نگاهت می کنم
قلب من هم عاشق نامهربانی گشته است
ماجرای عشق مان ورد خبر ها گشته است
مثل مجنون عشق تو با من جهانی گشته است
من تو را می بینم و دکتر نمی بیند تو را
زیر لب گوید به خود از نو روانی گشته است
در مطب از پنجره داری نگاهم می کنی
از غمت درچشم من اینجا خزانی گشته است
محمدصادق رزمی