خیره ام بر عابران از پشت شیشه در خزان
تازه شد اندوه من با عصر جمعه در خزان
ماه آذر باشد و تنهایی و یک قاب عکس
می روم در یاد تو با درد و غصه در خزان
زیر باران می روم تا از غمت من هم کمی
چهره ام را تر کنم با اشک دیده در خزان
قهوه و فنجان آن در پشت میز و یک سکوت
من همیشه منتظر در پشت کافه در خزان
بی گمان غمگین ترین تصویر عالم می شود
عکس تهران با غمت در روز شنبه در خزان
محمدصادق رزمی
ماه مهربان اذربود که بی تاب هم شدیم
با یک خجالت زیبا لیلا و مجنون هم شدیم
تا نیمه شب به دوستت دارم گفتن ها گذشت
همان شبهای شیرین بود که دنیای هم شدیم
یاد نماز صبح زمستانش بخیر رضا
که غرق دعای خوب برای هم شدیم
که گفته زمستان من و تو سرد بود؟
که در زمستان، من و تو بهار هم شدیم
لعنت به خاک بابک باشد رضا
که یکباره من و تو بی هم شدیم...