در شب دامادی ام دلتنگ چشمانت شدم
تو شدی پاییزی و من مثل بارانت شدم
در کنارم دختری دارد عروسم می شود
در میان شادی اش بی تاب و گریانت شدم
عاقدی در رو به رو خود را وکیلم می کند
در جواب عاقدم خیره به دستانت شدم
رفته ای از پیش من اما وفادارم به تو
مرد چشمانت منم با آنکه ویرانت شدم
عاقبت در آن جهان من می شوم داماد تو
می شوی لیلای من با آنکه حیرانت شدم
این غزل غمگین ترین شعر جهانی می شود
از غم دلتنگی ات اینجا غزل خوانت شدم
عاشقت مانده هنوز این مرد بوشهری تو
با همین موی سفید امضای پیمانت شدم
محمدصادق رزمی
شبی گندم بوشهری ام را به غارت زدند
تا به خود امدم بابکیان رضایم را تاراج زدند
با خبر دزدیدنت اتش به قلبم زدند...
]چقدر تلخ بود...
عشق مثله نماز خوندن میمونه نیت که دیگه نباید به اطرافت نگاه کنی اقای داماد.