در دلم از دوری ات احساس دردی می کنم
همچو پاییز و خزان احساس زردی می کنم
یاد دستانت بخیر روزی زمستان گرم بود
بی حضور دست تو احساس سردی می کنم
من وفادارم به تو حتی در این تنهایی ام
اینچنین در قلب خود احساس مردی می کنم
خط صافی شد دلم در این نوار لعنتی
مثل برگی در خزان دارم نبردی می کنم
از تپش افتاده آخر قلب من از دوری ات
عاقبت با روح خود بالا بلندی می کنم
محمدصادق رزمی