"اشغالگر"
اینجا یک قصه هنوز زنده است چشم هایم دیگر خیس نمی شوند گونه هایم دست هایت را می گریند دلتنگ یک بغض آشکارا هستم دلم لبریز از تفسیر نبودن توست خاتون من ! از راه بیا. - سید مرتضی حسینی
پس از من شاعری آیدکه شعر او بهار بارور در سینه اندوزد.نمی انگیزدش رقص شکوفه های شوم شاخه ی پاییزکه چشمانش نمی پویدسکوت ساحل تاریک را چون دیده ی فانوسو او شعری برای رنج یک حسرتکه بر اشکی است آویزاننمی سازم.
رفته ای .... را درست کن رقته ای!-------------------------------------------خیلی زیباست قربون دل پاکت مهندس جان...
اینجا
یک قصه هنوز زنده است
چشم هایم دیگر خیس نمی شوند
گونه هایم دست هایت را می گریند
دلتنگ یک بغض آشکارا هستم
دلم لبریز از تفسیر نبودن توست
خاتون من !
از راه بیا.
- سید مرتضی حسینی
پس از من شاعری آید
که شعر او بهار بارور در سینه اندوزد.
نمی انگیزدش رقص شکوفه های شوم شاخه ی پاییز
که چشمانش نمی پوید
سکوت ساحل تاریک را چون دیده ی فانوس
و او شعری برای رنج یک حسرت
که بر اشکی است آویزان
نمی سازم.
رفته ای .... را درست کن رقته ای!
-------------------------------------------
خیلی زیباست قربون دل پاکت مهندس جان...